هنوز اعتقاد دارم که فجایع آن سالها، نباید فراموش شود و لازم است بسیار به یاد آوردهشوند تا از تکرار احتمالی آن روزهای تلخ، جلوگیری شود. در نوشتهی امروز، از زاویهای متفاوت به دیکتاتور مینگرم. دهههای بسیار از سقوط حزب نازی گذشته، اما حقیقت آن است که کُنش و منش هیتلر و پیروانش، هنوز برای علاقمندان به مطالعات تاریخی بسیار جذاب است. مطالعات جامعی دربارهی تفکرات، اهداف و شخصیت او صورت گرفته، اما این حقیقت که سخن گفتن دربارهی او هنوز مناقشات فراوانی را به همراه دارد، نشان میدهد همچنان تا شناخت هیتلر راهی طولانی در پیش است. با گذشت سالها، هنوز جنایات نازیها میتواند تاریخنگاران را متعجب سازد و وجهههایی جدید از حقایق آن روزگار را نمایان کند. با آن که آن جنایات مهیب، زشت یا بیمعنی به نظر میآیند، در دلِ خود درس هایی دارند. چه در زمان شکست حزب نازی، چه در روزهای کامیابی شوم آنها.
۱- اگر میخواهید تلاش کنید تا بر جهان غلبه نمایید، به این تفکر متعهد باشید!
این تفکر دربارهی هیتلر بسیار مرسوم است که او را همچون فرمانروایی تصویر نمایند که به ارادهی یک فرد تنها بسیار باورمند است و از هر روشی برای رسیدن به هدف استفاده میکند. اما حقیقت آن است است که در مقاطع حساس دورهی جنگ، ترکیب ارتش و صنعت آلمان به طرز ناامیدکنندهای غیرهمسو با هم پیش رفتند و بخش هنگفتی از هزینهها، صرف امور غیرنظامی میشد.
در واقع؛ پیش از آن که آمریکا و شوروی در سال ۱۹۴۱ وارد کارزار گردند، بریتانیا به تنهایی موفق شدهبود هماهنگی مناسبی میان صنعت و ارتش خود ایجاد کند و جنگافزارهای بیشتری نسبت به دولت رایش سوم تولید کردهبود. «آلبرت اشپیر» ایدههای کلیدی خود را دربارهی اقتصاد زمان جنگ، در سال ۱۹۴۲ ارائه داد و در این زمان، دشمنان رایش سوم قدرتمندتر و کارامدتر از آن بودند که هیتلر شانسی برای پیروزی بر آنها یابد.
۲- یک دوست ضعیف در هنگام قدرت، بهتر از دشمنی ضعیف در وقت آسیبپذیری است!
تاریخ نشان داد که حمله به شوروی در سال ۱۹۴۱، اشتباهی به مراتب بزرگتر از حملهی ژاپن به پرل هاربر بود. با این وجود اگر ارتش آلمان میتوانست تنها ۱۰ مایل تا مسکو پیشروی کند، روحیه و ارتباطات دشمن تا حدود زیادی کاهش دهد. اما آنها برای رسیدن به این هدف، دو مشکل عمده داشتند. اول آن که برای فتح آن سرزمین وسیع، نیروهای خود را با تجهیزی ناچیز به میدان فرستادهبودند. مشکل بزرگتر اما، این بود که تفکرات خندهدار نژادپرستانهشان سبب شدهبود که بیاندیشند میتوانند بسیاری از مردم شوروی را بر ضد حکومت خودکامهای که بر کشورشان حکم میراند، بسیج نمایند. آنها روی اطرات تاریخی جنایات حکومت شوروی در دههی سی بسیار حساب کرده بودند و میپنداشتند یک فرد اهل شوروی ترجیح می دهد به جای مرگ از گرسنگی و در تبعید، با دشمن همپیمان شود. محاسبات آنها اشتباه در آمد. به جای هزاران نیروی تازهنفس بالقوه، نازیها با نیروهای مقاومت در پسِ جبهه های شرقی مواجه شدند.
۳- منابع قبل از ایدئولوژی میآیند.
کارشناسان تاریخی متفقالقول هستند که در گرفتن جنگ میان روسیه و آلمان، غیر قابل دوری بود. اما وقتی در ۲۲ جون سال ۱۹۴۱ حمله آغاز شد، ارتش آلمان حتی با تعدادی اندکنر از نیروها با حملهای برقآسا هم میتوانست موفق شود. اما در اینجا هم دو نکته وجود داشت، از دست دادن فرصت بزرگ برای پیروزی و اتلاف زمان و انرژی.
در طول جنگ، هیتلر با مشکلی عمده دست و پنجه نرم میکرد. او و دولتش نتوانستهبودند منابع کافی گاز و نفت را برای ادامهی مسیر صنعت و ارتش خود تأمین نمایند و بنابراین مجبور بودند به جانشینهای آزمایشگاهی اعتماد کنند. در پسِ جبههی شوروی، خاورمیانهای قرار داشت با ذخایر عظیم نفت. در صورت پیشروی نیروهای آلمان به سمت خاورمیانه، آنها میتوانستند به راحتی به منابع نفتی در آن سوی کوههای قفقاز دست یابند. با اینحال، اهداف آلمانیها درست تعریف نشدهبود. آنها ترجیح میدادند خاک اوکراین و اروپای شرقی را فتح کنند. بنابراین ایدهی فتح شوروی، عملاً قابل اجرا نبود.
۴- یاغی مضحک امروز، میتواند دیکتاتورِ فردا باشد!
ماجرای به قدرت رسیدن هیتلر، محصول زمانهای بود که او در آن میزیست و کاراکتری مانند وی را میطلبید. با توجه به شرایط آن دوره، این سرنوشت، محتوم به نظر میآمد. با اینحال، در همان زمان کسی باور نمیکرد که او قدرت چندانی بیابد. پیش از آنکه فیلمهای ناطقی از او منتشر شود، هیتلر درست مثل یک کمدین به نظر میرسید. همه به قدرت رسیدن هیتلر را شوخی میپنداشتند تا آنکه سخنرانیهایش را شنیدند و او همزمان با انتشار آنها قدرت را در دست گرفت. او در اولین تلاش برای کودتا در مونیخ در سال ۱۹۲۳، نیرویی با بیش از هزار نفر را جمع کردهبود که تنها ۱۰۰ سرباز آنها را متوقف کردهبودند. انقلاب کوچک او شکست مفتضحانهای خورده بود. اینکه او چگونه از رهبری یک انقلاب ناکام به صدر اعظمی رسید، خود یکی از نکات بحثبرانگیز تاریخ است و این سابقهی تاریخی هم مزیدی شد بر علت که کسی او را جدی نگیرد.
۵- ارتش، محرّک افتصادیِ بدی است!
گروهی بر این باورند که یکی از دلایل به قدرت رسیدن هیتلر، آن بود که او اهداف اقتصادی خود را بر اساس بهبود معیشت شهروندان، تعریف کرده بود. اما در واقع، سیاستهای اقتصادی پیش از آغاز جنگ، فاجعهبار بود. هیتلر، وارث نظام اقتصادیای بود که بهشدت وابسته به صادرات بود، از سویی او با تبعات تورم دههی بیست مواجه شدهبود. اگر کامیابیهای ابتدایی ارتش نبود، رایش سوم دچار دردسرهای فراوانی میشد و این موضوع نیز، به حقیقتِ اقتصاد بیمار آن زمان آلمان، اضافه میگردید.
۶- افراد را بهخاطر پیوستن به گروههای سیاسی مختلف، نکوهش نکنید!
خبر این حقیقت که پاپ بندیکت شانزدهم در ایام جوانی، عضو شاخه جوانان حامی هیتلر بود، باعث مناقشات و انتقادات تندی علیه کلیسای کاتولیک شد. اما باید به این حقیقت توجه کرد که برای جوانی به سن پاپ، عضویت در شاخه جوانان حامی هیتلر، اساساً اجباری بود. او هرگز برای حزب فعالیت خاصی انجام نداد و حتی در جلسات گروه شرکت نمیکرد. او به جای بهره بردن از منافع کوتاهمدت عضویت در حزب، پیش از آنکه بهعنوان یک نیروی مسلح در سال ۱۹۴۳ مشغول به خدمت شود، جزو نیروهای مردمی حامی حزب بود. به هر حال او این سمتهای جزنی را نیز در آوریل سال ۱۹۴۵ ترک کرد. این درس بزرگی برای ماست که شخصیت افراد را از روی عناوین اجباری، قضاوت نکنیم.
۷- هرگز اجازه ندهید توهمات فردی، سیاستهای ملّی را تعیین نماید!
زمانی که حمله به لهستان در سال ۱۹۳۹ آغاز گردید، به نظر میرسید که ارتش آلمان به پختگی کامل نرسیده و برای انجام هدف، آماده نیست. مسلماً دولت آلمان از مشکلات اقتصادی که پیشتر به آن اشتاره گردید، آگاه بود و میدانست که نیروی هوایی و دریایی المان، برای رسیدن به هدف کفایت نمیکند. در واقع، هیتلر و دولتش حمله به لهستان را با این تفکر اغاز نمودند که قرار نیست در جبهههای دیگری هم درگیر شوند.
هیتلر گفتهبود که «وقت من، اندک است». او در ان زمان ۵۰ ساله بود و از بیماری سفلیس رنج میبرد. بنابراین، حملهی حسابنشده به لهستان، زندگی کوتاه رایش سوم را تلختر هم نمود و بر اساس خودخواهی او صورت گرفت. هوی و هوس شخصی هیتلر، منجر شد که در سال ۱۹۴۵، فرمان نابودی زیرساختهای آلمان را بدهد. آلمان خوشاقبال بود که فردی مانند «آلبرت اشپیر» با درسهایی که از اوضاع آموخته بود، از این فرمان سرپیچی نمود.
۸- گاه، بایستی تنها به شانس اعتماد کرد
حالت تدافعی ارتش فرانسه در سالهای ۴۰، در حالی که ارتش آلمان به راحتی بلژیک را در اختیار خود در آورده بود، غیرمنطقی به نظر میآید. در واقع، کامیابی آلمانیها در فتح فرانسه به دلیل ضعف مرزهای شمالی و دوری متفقین از این منطقه بود که نفوذ آلمانیها را از جنگل انبوه «آردِنه» آسان ساخت. اگر کوچکترین مقاومتی از سوی متفقین در برابر پیشروی ارتش آلمان صورت میگرفت، آنها به آسانی متوقف میشدند. جادههای منطقه جنگلی آردنه تنگ بودند و بدترین جادههای اروپا برای رفت و آمد محسوب میشدند. نیروهای فرانسوی با اندکی هوشیاری میتوانستند از این نکته به نفع خود استفاده کنند و نه تنها جلوی پیشروی ارتش آلمان را بگیرند، که حتی با توجه به شرایط عقبنشینی را هم برای آنها دشوار سازند. آلمانیها، به فاکتور شانس نیاز داشتند و در آن برههی زمانی هم بسیار خوشاقبال بودند.
۹- کار اجباری حتی برای آنان که در قدرت هستند، وحشتناک است
افرادی که توسط نیروهای نازی به کار اجباری گماشته شدهبودند، اغلب اوقات ماهرانه علیه آنها اقدام مینمودند. وقتی آزادی را از ملتی بگیرید، میلشان را به زنده ماندن از آنها ربودهاید. در نتیجه هراس از مرگ هم به کمترین میزان خود میرسد. آنها که آزادی خود را از دست دادهاند، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. حتی تمایل طبیعی به زندگی هم با ارزش آزادی رقابت نمیکند، بنابراین فردِ بدون آزادی به هر روشی دست مییازد تا از رباینده آزادیش انتقام بگیرد. مدارک زیادی وجود دارد که یهودیان اسیرشده، تعمداً محصولات معیوب تولید میکردند. مجازات چنین عملی، اعدام بود. در حین بمباران بریتانیا در سال ۱۹۴۴، ۱/۳ راکتهایی که روی اهداف فرود آمد، به دلیل چنین خرابکاریهایی عمل نکردند. بدیهی است که استفاده بردهوار از انسانها، خود عملی ننگین محسوب میشود و افرادی که مستقیماً یا بهطور غیرمستقیم معتقد به انجام چنین سوء استفادهای هستند، از مرزهای اخلاق تخطی نمودهاند.
۱۰- حتی بنیاندگذار مفهوم «نژاد برتر» نیز به این موضوع باور نداشت!
بدیهی است که غیرانسانیترین عمل رایش سوم، قتلعام «افراد نامطلوب» بود. اما همیشه این موضوع مطرح است که طبق چه ملاکهایی «یهودیان» به عنوان نژاد پست در قوانین نژادپرستانهی نازیها که در سال ۱۹۳۵ در نورنبرگ طبقهبندی شدند. گویا چنان تصمیم گرفته شده بود که دین فرد و یا والدینش، آنقدر مهم نبود که دین نیاکانش، چرا که با چنین حسابی حتی کشیشهای کلیساهای کاتولیک و پروتستان هم حداقل سه نیای یهودی داشتند! با این وجود، منویات پیشوا بایستی به کمال اجرا میشد. هیتلر میگفت یهودی حق وجود و حسات ندارد. بنابراین، این فرمان بایستی اجرا میشد، حتی اگر مضحک به نظر میآمد. حتی در آن زمان هم مردم میدانستند چنین قوانینی مضحک و بی پایه و اساس است.