داستان ملتی که از شکستهایش درس گرفت
ژاپنیها پر کردهاند خانههای ایرانیان و آمریکاییان را از کالاهای ستودنی خود. شاید پدربزرگها و مادربزرگهای من و شما به خاطر داشته باشند زمانی را که Made in Japan همان معنی را داشت که امروز Made in China.
اما امروز دیگر آن روز نیست. دلیل آن فقط یک چیز است: ژاپنیها این تصمیم را گرفتند. آنها خود خواستند که آوازهشان را در جهان ارتقاء دهند و این را همگی همچون دستی واحد به اجرا گذاشتند. جالب این است که حتی خودشان هم ابتدا چنین چشماندازی از خود نداشتند اما وقتی سرشان به سنگ خورد، چشم اندازشان را تغییر دادند. بگذارید از این جملات مبهم فاصله بگیریم و مفصل و شفاف، به سراغ داستان ملتی برویم که از شکستهایش درس گرفت، ملتی شکست خورده اما پرتلاش و متحد.
️شکست اول و تغییر راهبردی: غلبه استعمارگران و ظهور انقلاب میجی
از سال 1192 میلادی امپراتوران ژاپن با تعیین فردی با عنوان سردار (که به ژاپنی شوگون گفته میشود)، اداره امور کشور را به وی میسپردند. این سرداران از 1590 که توکوگاوا ایه یاسو سردار ژاپن بود، پایگاه اصلی خود را در شهر ساحلی اِدو قرار دادند. اما بالاگرفتن نارضایتی ها موجب شد در سال 1868 میلادی نیروهای طرفدار امپراتور میجی (Meiji) بر نیروهای هوادار سردار توکوگاوا شینوبو پیروز شدند.
اما این انقلاب چرا شکل گرفت؟ چه چیز موجب نارضایتی مردم از مدیریت شوگونها بر کشور شد؟ اصلاً چرا این انقلابِ سیاسی مقدمه یک انقلاب اقتصادی و نظامی شد و طی چند دهه کشور عقب افتاده ژاپن به کشوری صنعتی و پیشرفته تبدیل کرد؟
در نیمه قرن 19 میلادی، آمریکا و سپس هلند، بریتانیا، فرانسه و حتی روسیه توانستند با تهدیدات نظامی، سرداران را مجبور به امضای قراردادهای تجاری به نفع کشورهای خود کنند. در نتیجه نارضایتیها بالا گرفت و عدهای خواستار پایان دادن به وضعیت ذلیلانه اقتصادی و سیاسی ژاپن توسط امپراتور شدند.
به عنوان نمونه، از آمریکا سخن میگوییم که به دلیل نزدیکیاش به ژاپن از طریق اقیانوس آرام، زودتر از سایر کشورهای اروپایی دست به کار شد و در سال 1853 میلادی، دریادار "متیو پِری" را با کشتیهای نظامی (و البته هدایایی برای امپراتور ژاپن شامل یک تلسکوپ، تلگراف، ماکت قطار و شیشههای شراب) به سواحل ژاپن اعزام کرد تا به این کشور برای بازکردن بنادرش به روی کشتی های آمریکایی و تعهد به رسیدگی به کشتی هایی که غرق یا در گل گرفتار شوند اولتیماتوم دهد. پیشتر ژاپنیها فقط به دوکنشینان آلمانی اجازه داده بودند تا آن هم فقط در بندر دِجیما به تجارت بپردازند.
دریاردار پِری رفت و یک سال بعد با تجهیزات نظامی گستردهتری برگشت تا جواب شوگون ژاپن را بشنود. پاسخ وی مثبت بود. بنابر این معاهده کاناگاوا منعقد شد. طبق این معاهده دو بندر شیمودا و هاکودات به روی کشتیهای آمریکایی برای سوختگیری و بارگیری آذوقه باز شد و دو کنسول از جانب دولت آمریکا در این بنادر مستقر شدند.
اما از اینها مهمتر، بندی بود که بر اساس آن، هرگونه امتیازی که در آینده توسط حکومت ژاپن به قدرتهای خارجی واگذار شود، باید پیشتر به تأیید دولت آمریکا برسد. چندی بعد تاونسند هریس، تاجر نیویورکی به عنوان کنسول آمریکا به شیمودا رفت و در سال 1858 معاهده تجاری با ژاپن را به امضا رساند...
... البته شاید ژاپن در آن دوره راهی نداشت، زیرا چندین سال پیشتر چین برخلاف ژاپن به مقاومت در برابر چنین معاهداتی پرداخت، ولی نهایتاً پس از شکست در جنگ با اروپاییان به معاهده ذلتبارتری تن داد. با این حال ژاپنیها باید هر چه زودتر فکری به حال خود میکردند تا از زیر این معاهده نابرابر بیرون بیایند، اقدامی که دست کم در کوتاه مدت از سرداران برنیامد و مردم را به شورش علیه آنها واداشت.
شاید دلیل آن، رویکرد خاص سرداران به غرب بود. آنها از آغاز قرن 19 میلادی مرکزی را برای مطالعه پیرامون کشورهای غربی تأسیس کردند که نتیجه آن، شکلگیری هزاران تحصیلکرده غربگرا بود که برخلاف چینیها و حتی برخلاف ساکنان کیوتو (محل اقامت امپراتور ژاپن) از تغییرات شگرف در اروپا و آمریکا و شکلگیری قدرتهای نظامی و اقتصادی در آن سوی دنیا مطلع بودند. تغییر موازنه قوا به ضرر تمدنهای شرقی و به نفع تمدن غربی، نقل مجالس شهر اِدو بود. این مکتب فکری و جریان اجتماعی، سرداران را بر این باور داشت که رابطه با کشورهای اروپایی بیش از سرشاخ شدن با آنها به سود ژاپن است.
تقویت بنیه نظامی، یکی از رشتههای اصلی صنعت ژاپن بود
از آنجا که مهمترین ضربه را به ژاپنیها ضعف نظامی آنها در برابر کشتیهای نظامی اروپایی و آمریکایی به این کشور زد، تقویت بنیه نظامی مهمترین اولویت انقلاب میجی قرار گرفت و پس از آن، رشد اقتصادی که قرار بود به مدد پشتیبانی نظامی، کشورهای دیگر را به عنوان مستعمره در خدمت کشور ژاپن دربیاورد.
یعنی دقیقاً همان کاری که اروپاییان با ژاپن کردند، حالا سرمشق حکام جدید ژاپن در تعامل با کشورهای همسایه قرار گرفت. تغییر راهبرد پیشین، درست بود اما راهبرد جدیدی که اتخاذ شده بود، عاقبت خوشی نداشت.
این اشتباه ژاپنیها بود. اما برخی از اقدامات آنها هم مثبت بود:
پس از سرنگونی توکوگاوا و انتقال پایتخت امپراتور به توکیو، دو مرکز سیاسی و نظامی کشور در هم ادغام شدند. امپراتور این ادغام را در اِدو (توکیوی فعلی) انجام داد زیرا زیرساختهای مدیریت کشور عملاً در آنجا شکل گرفته بود، مسیرهای عبور و حمل و نقل عموماً در اِدو به هم میرسید و برعکس کیوتو خودش بندر بزرگی داشت. از همه مهمتر، اِدو پر از تحصیلکردگان آشنا با پیشرفت های جدید در غرب بود و به تاهاکو که گروههای مخالف امپراتور در آن قرار داشتند نیز، نزدیکتر بود.
در نتیجه این ادغام توانست نیروهای هوادار امپراتوران و سرداران را با یکدیگر متحد کند، از توانمندی دانشمندان بهره گیرد و از انشعاب نیروهای اجتماعی جلوگیری کند. بنابر این همه ژاپن برای پیشرفت این کشور بسیج شد و همین همبستگی بود که رشد شگفت آوری را به ارمغان آورد. امپراتور در عین اینکه نماد میراث سنتی ژاپن بود، خواهان تغییر و اصلاح نیز بود
انقلابیون ژاپن اگر چه از برتریطلبی اروپاییان و آمریکاییان به تنگ آمده بودند، اما به هوای تمدن گذشته خود قدرت علمی، نظامی و اقتصادی اروپا را انکار نکردند. بنابر این مهندسان خارجی را به کشور خود فراخواندند و دانشجویان ژاپنی را گروه گروه به کشورهای اروپایی فرستادند. فئودالیسم منسوخ شد، نظام جدید مالیاتی و پولی تأسیس شد و بانکها و خطوط راه آهن به سبک اروپایی ایجاد شد.
حتی تغییراتی در رژیم سیاسی ایجاد شد که در قانون اساسی مصوب 1889 میلادی (معروف به قانون اساسی میجی) منعکس شد. یعنی یک قوه مقننه دومجلسی شکل گرفت که یکی از آنها از نمایندگان منتخب مردم تشکیل میشد. امپراتور البته همچنان بر ارتش و نیروی دریایی کنترل داشت و حتی نخست وزیر و کابینه را منصوب میکرد، اما به هر حال امور کشور توسط دولت و مجلس منتخب اداره میشد. در آن زمان به تقلید از برخی کشورهای اروپایی، حق رأی به چیزی در حدود 5% از مردان اختصاص داشت و تا سال 1925 میلادی طول کشید تا همه مردان بالای 25 سال حق رأی داشته باشند.
احزابی نیز شکل گرفتند و به تدریج تا دهه 1920 میلادی به اوج قدرت خود رسیدند. نکته جالب این است که وجود خانوادههای قدرتمند که پیشتر هر یک فئودالِ یکی از مناطق ژاپن بودند، منجر به کاهش نسبی تمرکز قوا در دست امپراتور و تقویت نوعی رقابت مثبت سیاسی و اقتصادی میان این خاندانها شد.
دو جنگ جهانی: تقلید از اروپا، ورود بیهوده و خروج سرافکنده
در ابتدای قرن 20 میلادی ژاپنیها قدرت نظامی خود را به آزمون گذاشتند. آنها توانستند روسیه را در سال 1905 میلادی شکست دهند. این پیروزی، بیش از آنکه معلول قدرت آنها باشد، معلول ضعف روسیه بود. اما این مسأله تا زمانی که بلشویکها سزار را سرنگون کردند، عیان نشده بود. در نتیجه آوازه این پیروزی نه فقط ژاپنیها بلکه همسایگان دورتر یعنی ایرانیان را نیز تحت تأثیر قرار داد و یکی از انگیزههای مشروطهخواهان برای محدودکردن قدرت شاهان قاجار شد، شاهانی که رسماً مورد حمایت دولت روسیه بودند.
اما چرا چنین جنگی رخ داد؟ پاسخ بسیار ساده است: انگیزه دو کشور برای استعمار سرزمین گسترده چین. هر دو میخواستند عقب ماندگی خود در مسابقه استعمار با اروپاییان را به سرعت جبران کنند در نتیجه روسیه به تصرف بخشی از منچوری و شبه جزیره لیائوتونگ و پروت آرتور اقدام کرد. ژاپنیها هم با چراغ سبز بریتانیا و بدون اطلاع قبلی در فوریه 1904 میلادی به پروت آرتور حمله کرده، ناوهای روسیه را غرق نموده و با 8 هزار سرباز، خاک کره را اشغال کرد.
نبردها بیش از یک سال به طول انجامید و در این میان، پادگان نظامی روس در پورت آرتور و متصرفات ارتش روسیه در منچوری تسلیم ژاپنیها شد. مه 1905 میلادی اوج جنگ دریایی میان دو کشور بود که در جریان آن ناوگان روسیه در تنگه تسوشیما در حد فاصل میان خاک کره و ژاپن در هم شکسته شد.
سرانجام نیکلای دوم از روزولت رئیس جمهور آمریکا خواست تا با پادرمیانی به تعدیل شروط ژاپن برای آتش بس اقدام کند و او نیز چنین کرد با این حال در نتیجه پیمان پرتسموث میان دو کشور، بخشی از منچوری، پورت آرتور، شبه جزیره لیائوتونگ و حتی نیمی از جزیره ساخالین از خاک روسیه به ژاپن واگذار شد و این کشور قیمومیت ژاپن را بر خاک کره به رسمیت شناخت.
جنگ جهانی اول برای ژاپن فرصتی را فراهم ساخت تا از درگیری آلمان در جنگ استفاده کرده و نیروهای خود را در مناطق تحت نفوذ این کشور در شرق و جنوب شرق آسیا گسیل دارد. بنابر این ژاپن وارد همبستگی با دول محور یعنی فرانسه و بریتانیا شد و حتی برای کمک به آنها نیروی دریایی خود را به مدیترانه اعزام کرد. ژاپن در ژانویه 1915 میلادی 21 درخواست خود از دولت چین را اعلام کرد ولی با توجه به شرایط جنگ و بروز مخالفتهای اجتماعی در چین، راضی به امضای معاهده با شروط کمتر شد.
در کنفرانس پاریس پس از پایان جنگ، هیأت ژاپنی بندی در مورد برابری نژادی در منشور جامعه ملل پیشنهاد کرد که هیأتهای دول غربی حتی راضی به طرح آن در جلسه عمومی نشدند. همین مسأله اولین زمینه بروز شکاف میان ژاپن و دول محور شد و ژاپن را به پیگیری سیاستهای ملیگرایانه در تقابل با امپریالیسم سوق داد...
اما چه حوادثی موجب ورود ژاپن به جنگ جهانی دوم شد؟
باید از لشکرکشی مجدد ژاپن به منچوری چین در 1931 میلادی شروع کنیم که در نتیجه آن، شکایت چین از ژاپن در جامعه ملل (سازمانی که پس از جنگ جهانی اول تشکیل شده بود) مطرح شد. وقتی نتایج کمیسیون تحقیق برای ژاپنیها ناخوشایند آمد، دولت این کشور اقدام به خروج از جامعه ملل نمود، کاری که چندی بعد توسط آلمان نیز تکرار شد
وقتی آلمان در آستانه جنگ جهانی دوم پیمان صلح با شوروی را امضا کرد، گروههای طرفدار آلمان در ژاپن با سقوط محبوبیت مواجه شدند، زیرا شوروی برای همه ژاپنیها دشمن درجه یک به شمار میرفت. آلمان نیز قصد بازگشت به مناطق نفوذ خود و تصرف مستعمرات فرانسه در جنوب شرق آسیا را داشت، مناطقی که فضای حیاتی برای حیات استعمارگرانه ژاپن نیز بود. بنابر این طبیعی بود که در آغاز جنگ، ژاپن بار دیگر به فرانسه و بریتانیا در آن سوی جبهه نزدیک شود.
ژاپن هم با شوروی و هم با آلمان مشکل داشت. با ظهور احتمال بروز جنگ میان آلمان و شوروی، ژاپن از ترس جنگ تمام عیار با روسیه در آوریل 1941 پیمان بیطرفی نسبت به بروز هرگونه جنگی علیه شوروی امضا کرد. دولت ژاپن همچنین برای پیشدستی در ژوئیه همان سال، اقدام به تصرف جنوب منطقه هندوچین نمود، امری که به تحریم نفتی این کشور توسط ایالات متحده انجامید. این امر نگرانی جدیدی برای دولت ژاپن ایجاد کرد در نتیجه تقاضای حل مسائل فیمابین با آمریکا را نمود.
با این حال پیش شرطی که وزیر خارجه آمریکا، هال برای آنها فرستاد، بسیار سخت بود: ژاپن باید به کلی از چین و هندوچین عقب نشینی کند. این پیش شرط که بوی جنگ میداد، ژاپن را به جبهه آلمانها نزدیک کرد، به ویژه اینکه تصور میکردند اولاً آمریکا راهبرد انزواطلبانه خود را در سیاست خارجی کنار نخواهد گذاشت، ثانیاً در صورت بروز جنگ، میتوانند مانند شوروی در جنگی کوتاه شکستش دهند، امری که فروپاشی عثمانی در جنگ جهانی اول و پیروزیهای متوالی آلمان در اروپا نیز در دو سال اولیه جنگ جهانی دوم به اثباتش رسانده بود.
بنابر این ژاپن به ناگاه خود را با آلمانها در یک جبهه دید، جبهه قدرتهای نوظهور که میخواهند مستعمرات قدرتهای استعمارگر گذشته را که شواهد نشان از فرسودگی آنها میدهد، بازپس گیرند. آغاز جنگ آلمان با شوروی، دشمن دیرین ژاپن، همه تردیدهای توکیو را پایان بخشید
اما واقعیت آن بود که اولاً قدرت آمریکا به دلیل دوریاش از جنگهای اروپا بیش از کشورهای اروپایی بود، ثانیاً وجود سلاحی به نام بمب اتمی میتوانست یک تنه برای ارتش قدرتمند ژاپن کافی باشد، ثالثاً پیروزیهای آلمان به ناگاه در مسکو به گل نشست.
اما ژاپن اینها را وقتی فهمید که با حمله پرل هاربور، آمریکا را از لاک انزوایش خارج کرده بود و با دو بمب اتم، شهرهایش ویران شده بود. در روزهای پایانی جنگ، روسیه هم به انتقام از رقیب دیرین آمد و به بازپس گیری کامل جزیره ساخالین و تصرف جزایر کوریل و همچنین جزایری در نزدیکی هوکایدو، مهد ژاپنیها اقدام کرد.
شکست دوم و تغییر راهبردی: تسلیم بلاشرط و تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی ژاپن پس از جنگ
قانون اساسی جدید ژاپن، مصوب 1946 میلادی تحت نظارت آمریکا، این کشور را از داشتن ارتش محروم کرده است تا بار دیگر سیاست و اقتصاد این کشور به نظامیگری کشیده نشود. در ازای آن، اجازه بیحد و حصری به دولت آمریکا داده شده تا پایگاهها و نیروهای نظامی خود را در ژاپن مستقر سازد، به این بهانه که از تمامیت ارضی ژاپن دفاع خواهد کرد. حضور این پایگاهها، طبیعتاً اهرم فشاری است برای جهتدهی به سایر حوزههای اجتماعی در ژاپن، یعنی فرهنگ و اقتصاد و سیاست.
پس از فروپاشی همبستگی جماهیر شوروی، ژاپنیها تمایل بیشتری برای خروج نیروهای آمریکایی و داشتن ارتش مستقل از خود نشان میدهند اما تا کنون این خواسته با همراهی ایالات متحده و حتی عمده کشورهای آسیایی همراه نشده است. جدا از تجربیات تلخ کره و چین از دخالتهای نظامی و سیاسی ژاپن در قرن 20 میلادی، یکی از عوامل این امر، اکراه دولت ژاپن از پذیرش صریح مسئولیت اقدامات خود در طول جنگ دوم جهانی است...
ژاپنیها راهبرد اصلی خود را رقابت اقتصادی برد-برد قرار دادند
ژاپنیها پس از جنگ، متوجه شدند با ورود بیهوده به دو جنگ جهانی ضرر بسیاری بر کشور خود وارد ساختهاند و فهمیدند نباید سیاست کشور را تحت تأثیر توسعه طلبی نظامی شکل میدانند. آنها راهبرد رشد نظامی با رویکرد غلبه را کنار گذاشته و به جای آن، رشد اقتصادی با رویکرد برد-برد را برگزیدند. البته فشارهای آمریکا در این زمینه بیتأثیر نبوده است.
در مقابل حضور نظامی در خاک ژاپن و کنترل این کشور، آمریکا راه ورود ژاپن به سازمانهای بینالمللی مختلف را هموار کرد، از جمله سازمان ملل، سازمان توسعه و همکاری اقتصادی و معاهده عمومی تعرفه و تجارت که به سازمان تجارت جهانی تبدیل شد، بانک جهانی، گروه بیست کشور صنعتی جهان و حتی گروه هشت که اکنون پس از حذف روسیه به گروه هفت تبدیل شده است.
آمریکا بزرگترین صادرکننده به ژاپن (به ویژه در زمینه محصولات غذایی به دلیل کمبود زمین کشاورزی در این کشور نسبتاً کوچک) و به تدریج بزرگترین واردکننده از ژاپن شد و اینگونه اقتصاد دو کشور در تعامل با یکدیگر رشد کرده است (با این حال هم اکنون در زمینه واردات، چین بیش از آمریکا مشتاق کالای ژاپنی شده است).
ارزش صادرات ژاپن به آمریکا در سال 2014 میلادی 13.6 تریلیارد ین و واردات این کشور از ایالات متحده، 7.5 تریلیارد ین بوده است. یعنی در تعاملات اقتصادیاش با آمریکا، مازاد تجاری دارد.
اگر تقسیمات کشوری را ملاک قرار دهیم، تنها کشوری که میتواند با آمریکا به عنوان مقصد عمده کالاهای چینی رقابت کند، ژاپن است. البته ژاپنیها به پیروی از سیاست خارجی آمریکا تا سال 1972 که نیکسون و مائو پایههای روابط سیاسی میان دو کشور را تأسیس کردند، با این کشور تعاملی نداشتند. ژاپن به تدریج بزرگترین حامی کمک های رسمی به توسعه چین شد و تا اواخر قرن 20 میلادی، اولین مقصد کالاهای چینی بود تا از این طریق، کارخانه ها و کارگاه های چشم بادامی ها رونق گیرد.
روسیه نیز که دارای اختلافات مرزی با ژاپن است، در سال 2000 میلادی با یک پیمان صلح، به باشگاه تجاری ژاپن اضافه شد. در سال گذشته میلادی، صادرات ژاپن به چین به 13.3 تریلیارد و وارداتش از این کشور به 19.1 تریلیارد ین رسیده است.
واردات کره از ژاپن نیز که خود را از رقبای سرسخت ژاپن در فناوری های نو می داند، 5.4 تریلیارد ین و صادراتش 3.5 تریلیارد ین بوده است. پس در نوع خود، رتبه سوم را در فهرست کشورهای واردکننده از ژاپن قرار میدهد.
جالب است که به پیروی از سیاست خارجی آمریکا، اصلاً نام کره شمالی در فهرست کشورهای آسیایی مندرج در پایگاه اینترنتی وزارت دارایی ژاپن نیامده است!
اگر به جای کشورها، مناطق اقتصادی را ملاک قرار دهیم، آسیای جنوب شرقی بزرگترین مقصد کالاهای ژاپنی است. روابط اقتصادی با آسیای جنوب شرقی بخش دیگری از تلاش های ژاپن برای توسعه قدرت اقتصادی و سیاسی خود است، زیرا حملات نظامی ژاپن به این کشورها در طول جنگ جهانی دوم، خاطره بدی بر جای گذاشته که حالا شاید با کمکهای ژاپن برای توسعه این کشورها تا حدودی ترمیم شود. این کشورها در مجموع، دومین مقصد صادرات ژاپن به حساب میآید و فلزات، اغذیه، نفت و سایر محصولات خود را نیز به ژاپن صادر می کنند. صادرات ژاپن به این کشورها در سال گذشته میلادی، نزدیک 20 تریلیارد ین و وارداتش از آنها حدود 15 تریلیارد ین بوده است.
روابط اقتصادی ژاپن با کشورهای مختلف جهان به روایت کارشناس France 24
همبستگییه اروپا که از طریق پیمان ناتو با ژاپن پیوندی نظامی نیز دارد، هم اکنون پس از آسیای جنوب شرقی، آمریکا و چین-کره، چهارمین مقصد صادرات ژاپن است، در حالی که عمده واردات محصولات صنعتی به ژاپن نیز در این کشورها تولید می شود. صادرات ژاپن به این کشورها 7.7 تریلیارد ین در سال گذشته میلادی و وارداتش از این کشورها 8.8 تریلیارد ین بوده است.
حتی کشورهای خاورمیانه نیز صادرات خود را به ژاپن افزایش داده اند. این محصولات که عمدتاً به نفت و فرآورده های نفتی مربوط می شود، مجموعاً یک سوم از کل واردات ژاپن را به خود اختصاص داده است. کشورهای منطقه، البته کمتر از ژاپن وارد می کنند و ژاپن در تعاملاتش با آنها کسری تجاری زیادی دارد، با این حال مجموعاً پنجمین مقصد کالاهای ژاپنی را تشکیل می دهند. در سال 2014 میلادی، صادرات ژاپن به این کشورها 2.9 تریلیارد ولی وارداتش 15.8 تریلیارد ین بوده است یعنی تقریباً بیش از 5 برابر. امارات بزرگترین واردکننده از ژاپن در منطقه و عربستان سعودی بزرگترین صادرکننده به این کشور است.
در میان این کشورها، ابتدا سوریه و سپس ایران، کمترین واردات را از ژاپن دارند اما ایران در زمینه صادرات به ژاپن وضع متوسطی در منطقه دارد. به بیان دقیق در مورد ایران در سال 2014 میلادی، ارزش صادرات ژاپن به کشور ما 26.5 تریلیون ین و ارزش وارداتش از ایران 623 تریلیون ین ثبت شده است.
بد نیست میزان تبادلات تجاری ژاپن را با دو دولت دیگر را بررسی کنیم. صادرات ژاپن به روسیه در سال گذشته میلادی، نزدیک 1 تریلیارد ین ولی وارداتش از این کشور 2.6 تریلیارد بوده است. واردات رژیم صهیونیستی از ژاپن در سال گذشته میلادی، 117 تریلیون ین (4.5 برابر ایران) و صادراتش نیز 182 تریلیون ین (کمتر از یک سوم ایران) بوده است اما هر چه پیش می رویم نوع صادرات این کشور با صادرات کشورهای عربی و ایران به ژاپن متفاوت میشود. نشانه آن، قراردادی است که در میان همه کشورهای جهان، تنها اسرائیل است که موفق به انعقاد آن با ژاپن شده است یعنی قرارداد R & D یا تحقیق و توسعه. پیشرفتهترین فناوریهای دو کشور، قرار است در تعامل با یکدیگر در مراکز پژوهشی مشترک طراحی شود.