خدمت سربازی افراد مسن
فارس نوشت: مرکز آموزش انفرادی شهید ابراهیم نوری ۰۸ خاش ، برای خیلی از کسانی که سربازی رفتهاند، نام آشنایی است. دستکم اهالی منطقه خاش این مرکز آموزشی را خوب میشناسند چراکه در هر دوره، جمعیت فراوانی از مشمولان را میبینند که از شهرها و استانهای مختلف خودشان را به این پادگان میرسانند تا حدود ۲ ماه آموزشی خود را اینجا بگذرانند.
از زاهدان تا خاش، چیزی حدود دو ساعت راه است. دو ساعت که از بین تپه ماهورها و کوهها رد شوی، میرسی به مرکز آموزش 08؛ مرکزی زیبا تکیه داده به کوهی موسوم به کوه «پنجانگشتی» که زیبایی منحصر بهفردی دارد.
مرکز آموزش انفرادی شهید ابراهیم نوری 08 خاش، برای خیلی از کسانی که سربازی رفتهاند، نام آشنایی است. دستکم اهالی منطقه خاش این مرکز آموزشی را خوب میشناسند چراکه در هر دوره، جمعیت فراوانی از مشمولان را میبینند که از شهرها و استانهای مختلف خودشان را به این پادگان میرسانند تا حدود 2 ماه آموزشی خود را اینجا بگذرانند.
تنوع رنگها و نقشهایی که در هیات لباسهای شخصی مشمولان به چشم میخورد، زیباییهای خاص خود را دارد. اصلاً یکی از منظرههای چشمنواز مرکز آموزشی 08، همین تنوع رنگ و نقش لباسهاست.در بین مشمولان، از هر سن و سال و از هر قوم و نژادی می توان دید؛ شیعه، سنی، بلوچ، کُرد، لر، ترک و...
یکی با کت و شلوار آمده و دیگری ردای بلندی بر تن دارد. یکی چفیه به دور سر و گردن خود بسته و آن یکی کلاه به سر دارد.
این جماعت به ظاهر ناهمگون، لباس خاکی سربازی را که بپوشند، همه میشوند یک شکل که برای هدفی واحد اینجا جمع شدهاند. آمدهاند تا آموزش ببینند و آبدیده شوند برای دفاع از خاک میهن.
کار دنیا این است که هر آمدنی، رفتنی دارد. به فاصله کمی از گروهانهای سربازان تازهوارد، گروهانهای دیگری پر از جنبوجوش به چشم میخورند. اینها سربازانی هستند که دوره دوماهه آموزشی شان تمام شده و به زودی خواهند رفت.
آنها که تازه به این مرکز آمدهاند، با حس غریبی به اطراف نگاه میکنند و محیط برایشان هنوز ناآشناست؛ در مقابل، کسانی هستند که کولهبار خود را بستهاند و مقصدشان یگان و دنیای دیگری است...
این سربازان پا به سن گذاشته
وقتی حرف از سرباز میشود، همه شمایل جوانی حدود 20 تا 30 ساله به ذهنشان میرسد اما در پادگان 08 خاش، سربازان دیگری هستند که از این قاعده پیروی نمیکنند.
سراغ یکی از گروهانهای در حال ترخیص رفتیم و 12 نفر از سربازان را از بقیه جدا کردیم. 12نفری که 19 آذر سال 1396 اعزام شده و همگیشان از برادران اهل تسنن بودند.
در نگاه اول باورش سخت است که این مردان پا به سن گذاشته که موی سر و صورت تعدادی از آنها سفید شده، سرباز باشند ولی هستند و حالا دوره آموزش هشت هفتهای آنها تمام شده و دارند بار و بندیل میبندند؛ بین سی و چند تا چهل و چند سالهاند اما به نظر میرسد سنشان بیش از این حرفها باشد.
این مردان به ظاهر سخت، دلی مثل آب دارند. مهربانند و به سادگی راجع به خودشان حرف میزنند. کارتملی همه آنها داخل جیبشان است و تاریخ تولدشان را که میپرسیم، صادقانه کارتملی خود را نشان میدهند.
البته آنچه باعث میشد حتما کارت ملی این 12 نفر را حتما ببینیم، اسم و فامیل خاصشان بود که وقتی با لهجه خودشان ادا میشد، سخت شود فهمید دقیقاً چه املایی دارند و لازم بود حتما از روی کارت ملی ببینیم.
راحت میشد با آنها ارتباط گرفت و اعتمادشان را جلب کرد. ابایی ندارند که حتی بگویند سواد چندانی ندارند و کمی نوشتن و خواندن در همین دوره دو ماهه آموختهاند. در بین این سربازان پا به سن گذاشته، کسی کمتر از شش فرزند ندارد.
در یکی از اتاقهای مرکز با آنها نشستیم و چای خوردیم و گپ زدیم و درباره خیلی چیزها گفتوگو کردیم؛ صحبت همهشان یک فصل مشترک داشت و آن اینکه: «کاش زودتر و در زمان خودش به سربازی میآمدیم...»
میخواستم گواهینامه بگیرم
«عبدالواحد دهانی» از سراوان مهرستان به خدمت سربازی آمده است. سواد چندانی ندارد و تاریخ تولدش را هم نمیداند. به شهادت کارت ملیاش، متولد فروردین 1355 است و شش فرزند دارد.
«تمام عمرم را کشاورزی کردهام. واقعیتش اول کار برای گرفتن گواهینامه به سربازی آمدم اما همین تجربه حضور دوماهه باعث شد بارها به خودم بگویم کاش زودتر میآمدم. تجربه سربازی برایم خیلی ارزشمند است و حالا که دارم از اینجا میروم، حتم دارم دلم خیلی برای این محیط تنگ خواهد شد. برای تکتک همخدمتیهایم و محیط این پادگان و حتی آموزشهایی که دیدم. خاطرات این دو ماه را هیچگاه فراموش نخواهم کرد.»
* خوشحالم که سربازی را تجربه کردم
«پلین پرکی» هم متولد بهمن 1355 است. از روستای بم پشت سراوان به خاش آمده و دو همسر و 10فرزند دارد.
یکی دوبار اسم او را تلفظ میکنیم تا هم خوانش صحیحش را یاد بگیریم و هم معنیاش را.
«پلین از کلمه پل میآید و پل در زبان بلوچی میشود گل و پلین یعنی مانند گل. این اسم نزد ماها خیلی مرسوم است و من اسمم را دوست دارم. درباره خدمت سربازی من هم معتقدم خیلی تجربه خوبی بود. من هم در تمام این سالها، سخت کار کردهام و تا فرزندانم از آب و گل در نیامده بودند نتوانستم به خدمت بیایم اما حالا که بزرگ شدهاند و خیالم از بابت خانواده راحت است، آمدهام و خوشحالم که محیط مقدس سربازی را تجربه کردم و با خاطرات شیرینی اینجا را دارم ترک میکنم و با خودم میگویم کاش شرایط زودتر از اینها مهیا میشد و به سربازی میآمدم.»
* من ارتش را دوست دارم
«احمد پک» سرباز دیگری از این جمع، یک مرد شهریوری و مثل دو همدوره ای قبلیاش متولد 1355 است و از کنارک به اینجا آمده است و هشت فرزند دارد.
وقتی از او میپرسیم که آیا اصلاً فکر میکرده یکروز به سربازی بیاید، میخندد و صادقانه پاسخ میدهد:
«بله! برای استفاده از بیمه خدمات درمانی نیروهای مسلح و گرفتن گواهینامه هم که بود، بالاخره به سربازی میآمدم. البته من با محیط نظامی غریبه نبودم و خیلی از بستگان من ارتشی بودند و هستند. من ارتش را دوست دارم و نظم و انضباطی را که دارد، دوست دارم و در این دو ماه هم که در این مرکز بودم، با این نظم بیشتر و بهتر و عینیتر آشنا شدم و تجربیات ارزشمندی کسب کردم که حتم دارم تا همیشه با من خواهد بود و از آن استفاده خواهم کرد.»
* دوستان زیادی پیدا کردم
«جعفر دلشادی» متولد خرداد 1357 است. ششفرزند دارد و از شهرستان قصرقند به خاش آمده است. او هم از اینکه دیر به سربازی آمده، خوشحال نیست اما میگوید زودتر از این نمیتوانسته بیاید.
«وقت نداشتم به سربازی بیایم. چون شبانه روز کارگری میکردم تا خرج خانوادهام را در بیارم. اینجا را دوست دارم و حتماً به همه سفارش خواهم کرد تا سر وقت به سربازی بیایند. درست است که اینجا هوای سن و سال ما را دارند اما چقدر خوب است آدم در جوانی به خدمت مقدس سربازی بیاید. چون همه چیز فرق میکند. طبیعی است که توان بدنی و وضعیت روحی و روانی من در 40سالگی با 20سالگی فرق میکند. من درسهای زیادی از این دوره گرفتم و دوستان تازهای پیدا کردم که خاطرشان خیلی برایم عزیز است.»
* نظم ارتش را به یادگار خواهم برد
«عبدالله آلبا» متولد مهرماه 1358 و اهل شهرستان سیبوسوران استان سیستان و بلوچستان، هشت فرزند دارد؛ چهار پسر و چهار دختر.
«خدا را شکر میکنم که توانستم این دوره را پشت سر بگذارم. من هم وقت نداشتم به سربازی بیایم. چون شبانهروز دنبال آب و نان بودم تا خانوادهام را تأمین کنم. هر کاری هم که فکر کنید کردهام تا روزی حلال داشته باشم. 12سال در کیش خیاط بودم. کار ساختمانی کردهام. میلگرد آجدار(آرماتور) بندی، سیمکشی و... بلدم. خلاصه اینکه همه کاری از دستم برمیآید. بعد از سربازی هم به دنبال همان کارها خواهم بود و با نظمی که از این دوره با خود به یادگار خواهم برد، تلاش خواهم کرد هدفمندتر زندگی کنم.»
* سربازی تجربهای منحصربهفرد است
«اسحاق بلوچی» از همخدمتیهایش جوانتر و متولد شهریور 1363 است اما او هم مانند دوستانش، عیالوار است. هفتفرزند دختر دارد و از شهرستان نیکشهر راهی خاش شده است. او هم مانند دو سه سرباز قبلی، دلیل دیر آمدنش به خدمت را اشتغال به کار عنوان میکند.
«من هم واقعاً دوست داشتم سروقت به سربازی بیایم اما نشد. در روستایی که زادگاه من است، کار و کسبی به آن معنا وجود ندارد و کسب بیشتر افراد، کشاورزی است که من هم به همین کار اشتغال داشتم. اینطور شد که دیر به سربازی آمدم اما خدمت مقدس سربازی، در هر برههای از زمان که باشد، آموزنده است و پر از تجربیات ارزشمند و منحصربهفرد که در جای دیگری به دست نمیآید.»
* سربازی آمدم که عضو شورای روستا شوم
«عبدالبصیر شاداب براهویی» هم متولد مهر1361 و اهل شیبگوره زاهدان است. هفتفرزند دارد؛ چهار دختر و سهپسر که یکی از پسرهایش، به علت تزریق اشتباهی در کودکی، فلج شده و معلولیت حرکتی دارد.
عبدالبصیر با همه این رویدادها، چهره شاداب و خندانی دارد و به دلیل خاصی به سربازی آمده است.
«برای اینکه عضو شورای روستای زادگاهم شوم باید به سربازی میآمدم.سواد من در حد مقطع راهنمایی است و برای عضویت در این شورا، مدرک دیپلم لازم نیست. دوست دارم به مشکلات زادگاهم شیبگوره رسیدگی کنم. شغل من تا پیش از آمدن به سربازی، کفاشی بود و از این راه، رزق حلال کسب میکردم. بیشک تجربههای ارزشمندی که در خدمت مقدس سربازی به دست آوردم، چراغ راه آینده من خواهد بود. من در این دوره، آستانه تحملم بالاتر رفت و تجربه زندگی اجتماعی با افراد مختلف را به دست آوردم که بی تردید تنها در همین دوره میشد به دست آورد و تمام این تجربیات را در خدمت کمک به مردم زادگاه و کشورم به کار خواهم بست.»
* کاش زودتر میآمدم
«محمد امین کریمزایی» از شهرستان سرباز، برای سربازی به خاش آمده و متولد فروردین 1355 است و 11 فرزند و دو همسر دارد.
«حقیقتش پدرم مانع از این شد که زودتر به سربازی بیایم. البته نیت بدی نداشت و ما را به عنوان نیروی کار لازم داشت. ما زمین کشاورزی داریم و باید روی آن کار میکردیم تا خرج خود و خانوادهمان را در بیاوریم اما من هم با خودم میگویم ای کاش زودتر به سربازی میآمدم. سربازی در زمان خودش خوب است. چون آدم جوانتر است و حال و حوصله و انرژی بیشتر و بهتری دارد و زمان زیادتری از عمرش را میتواند به استفاده از تجربیات این دوران اختصاص دهد. با این همه و به قول معروف، ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است و موهبتهایی که دوران مقدس سربازی به آدم میدهد، در هر سن و سالی ارزشمند است. من هم اینجا را دوست دارم و خاطرات خوبی از مرکز آموزشی 08 خاش برایم به یادگار مانده است.»
* سربازی در این سن هم حال و هوای خود را دارد
«جاسم اسکانی» هم از شهرستان سرباز به اینجا آمده؛ متولد فروردین 1356 است و 9 فرزند دارد که شامل چهار پسر و پنج دختر میشود.
«وقتی یکی از پسرانم توانست کاری را که داشتم جمعوجور کند، به سربازی آمدم. مغازه عمدهفروشی دارم و سالهاست کار میکنم اما به خاطر پلاتینی که در دستم دارم،کار برایم سختتر شده بود و پسرم عصای دستم بود. سربازی در این سن هم حال و هوای خود را دارد. هرچند من هم مانند دوستانم معتقدم سرِ وقت سربازی آمدن بهتر است و باعث میشود در سن پایینتر تجربیاتی را به دست بیاوریم که زندگیمان را نظم و انضباط بهتری ببخشد و سالهای بیشتری را هدفمندتر زندگی کنیم. با این همه برای همین فرصتی هم که خدا در اختیار ما گذاشته باید شاکر باشیم و بدانیم که هرچیزی را که خدا برای ما مقدر کرده، بدون تردید بهترین است.»
سربازی پسر زودتر از پدر
«کریم نارویی» متولد دیماه 1357 و اهل زابل است. او شش پسر و یکدختر دارد و با پسران سربازی که دارد، خانهاش برای خودش پادگانی است. جالب قضیه هم اینجاست که یکی از پسرانش کمی قبلتر از خودش در همین مرکز آموزشی 08خاش خدمت کرده است.
«پسر بزرگم سرباز سپاه است. یک پسر دیگرم در نیروی انتظامی خدمت میکند. پسر دیگری هم دارم که چندی قبل، دوران آموزشیاش را در همین مرکز آموزش انفرادی شهید ابراهیم نوری 08 خاش گذراند و الان در زابل سرباز است. من با این که از همه آنها دیرتر به خدمت مقدس سربازی آمدهام، اما زودتر خدمتم را تمام خواهم کرد. چون برای هر فرزند، سهماه کسری به ما میدهند. همین است که وقتی پسران سربازم را میبینم با آنها شوخی می کنم و می گویم مثل من خدمت کنید. از شما دیرتر آمدهام اما زودتر از شما کارت پایان خدمت خواهم گرفت و آنها میگویند به خاطر ماست که خدمت شما زودتر تمام خواهد شد. پس قدر ما را بدانید. در مجموع هم خدا را شکر می کنم که خانواده سالم و خوبی دارم و فرصت سربازی را هم مقدس می دانم و سعی می کنم از لحظهلحظه آن درس بگیرم.»
* خدمت سربازی یک گنج تمام نشدنی است
«یارمحمد بهی» مهر ماهی و متولد 1355 است و از شهر راسک شهرستان سرباز به خاش آمده تا لباس مقدس سربازی را به تن کند. یارمحمد 9 فرزند دارد؛ هفتدختر و دو پسر.
«من که به خانه بروم، پسرم به سربازی خواهد آمد. او به سن سربازی رسیده و دیپلم دارد و بیشک با وضع بهتری خدمت خواهد کرد. خوب است جوانان درس بخوانند و وقتی لباس مقدس سربازی را به تن میکنند، مدرکشان بالا باشد تا هم خودشان راحتتر خدمت کنند و هم بتوانند به ارتش کمک کنند و دوره سربازیشان، برایشان مفید باشد. من اگر یکبار دیگر متولد میشدم، حتماً در زمان مناسبتر و سن پایینتر به سربازی میآمدم و همین را هم به بقیه توصیه میکنم. ای کاش جوانان عزیز قدر این دوره را بدانند و عمرشان را صرف یادگیری و تجربهاندوزی کنند و بقیه عمر را از برکات تمام نشدنی سربازی استفاده کنند. خدمت مقدس سربازی یک گنج تمام نشدنی است.»
* باید بیستسال قبل میآمدم
«نبی بخش کهن سفلایی» متولد فروردین 1357 و از چابهار اعزام شده است. او سه همسر و 13 فرزند دارد.
«تا پیش از اینکه به سربازی بیایم، مشغول دامداری بودم و برای من هم مانند دیگر همخدمتیها و دوستانم که اینجا حضور دارند، اشتغال به کار مانع از این شد که سر وقت به سربازی بیایم و خدمتم افتاد به این سن و سال. اگر شرایطش پیش میآمد و میتوانستم سر وقت به خدمت بیایم، الان دستکم از تاریخ سربازیام، 20سال گذشته بود ولی همانطور که گفتم نشد. خیلیها در مناطق مختلف استان سیستان و بلوچستان وضعیت مرا دارند و ما تنها چند نمونه از این جمعیت انبوهی هستیم که چون سخت، کار میکنیم و کارهایی هم که داریم، کارهای سختی هستند، دیرتر به سربازی میآییم. ما تمام عمر خود را کشاورزی و دامداری و کارگری میکنیم و واقعاً اینها باعث میشود دیر به سربازی بیاییم. با اینهمه من هم معتقدم سربازی در هر زمانی که پیش بیاید، موهبت است و باید از این موهبت، بهترین بهره را برد.»
صحبتمان با این مردان دوست داشتنی به پایان رسید و آنچه بیش از همه در ذهنمان ماند، صداقت، مهربانی و سادگی و صفای آنها بود.
خدمت سربازی را با همه سختیهایش مقدس میدانند و هیچ گلایهای بر زبان نمیآورند. اما همین دیدار کوتاه این سوال را هم در ذهن ما بوجود آورد که چقدر برای کم کردن بار سنگین زندگی در شرایط سختی که آنها دارند، تلاش کردیم؟ مسئولین چقدر از درد و رنج آنها خبر دارند؟
اینها با همه سختیها -بدون گلایه و ناراحتی- دین خود را به این کشور ادا کردند و میکنند ولی آیا مسئولین ما هم دینخود را به آنها ادا کردند؟