هر آنچه باید درباره کوروش کبیر بدانید
کوروش کبیر، به مدت سی سال بر نواحی گستردهای از آسیا حکومت میکرد
کوروش کبیر، بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی
کوروش کبیر نخستین شاه و بنیانگذار دوره شاهنشاهی هخامنشی در ایران زمین میباشد. ایرانیان کوروش کبیر را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. کوروش کبیر دارای 4 فرزند بود دو تن از فرزندان کوروش کبیر پسر و دو تن دیگر دختر بودند.
زندگی نامه کوروش کبیر
کوروش کبیر (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. کوروش کبیر، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش کبیر را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان کوروش کبیر را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان کوروش بزرگ را مورد تأیید مردوک میدانستند.
همسر و فرزندان کوروش کبیر
کوروش کبیر همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود. دو تن از فرزندان کوروش کبیر پسر و دو تن دیگر دختر بودند. پسران کوروش کمبوجیه دوم و بردیا نام داشتند و یکی از دخترانش آتوسا نام داشت اما در منابع تاریخی نام دیگر دختر کوروش کبیر ذکر نگردیده است. کامبیز دوم پس از مرگ پدر به جای او به تخت شاهی نشست و برادر دیگر خود بردیا را کشت. او پس از فتح مصر در راه بازگشت به ایران خودکشی کرد.
آتوسا دختر کوروش کبیر نیز با داریوش اول ازدواج کرد و ملکه ایران شد. همچنین کوروش کبیر دختر دیگری به نام آرتیستون داشت که از کساندان زاده نشد و خواهر ناتنی آتوسا بود. کاساندان و کوروش بزرگ عشق زیادی به یکدیگر داشتند و کاساندان تا دم مرگ کوروش کبیر را بسیار دوست داشت. براساس سنگ نوشته نبونیداس در بابل، زمانی که کاساندان درگذشت تمام مردم امپراطوری هخامنشی به احترام کوروش کبیر به عزاداری پرداختند و این عزاداری در بابل به خصوص بسیار مشهود بود و مردم این شهر برای مدت 6 روز (از 21 تا 26 مارس 538) به عزاداری مشغول بودند.
آرامگاه کاساندان همسر کوروش کبیر، در پاسارگاد پایتخت امپراطوری پارس قرار داشت. منابع دیگر در خصوص همسر کوروش اطلاعات دیگری ارائه می کنند. براساس این منابع کوروش کبیر با دختر آژیدهاگ به نام آمیتیس ازدواج کرد. این احتمال وجود دارد که پس از مرگ کاساندان، کوروش کبیر با دختری از ماد از خاندان سلطنتی خود ازدواج کرده باشد.
دورهٔ قدرت کوروش کبیر
کوروش کبیر همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود
بعد از آنکه کوروش کبیر شاه آنشان شد در اندیشه حمله به ماد افتاد. دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو (آژی دهاک) شورانید و موفق شد، کوروش کبیر را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.
با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش کبیر به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش کبیر به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.
کوروش کبیر پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش بزرگ نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید.
اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد کوروش کبیر به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش کبیر هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش کبیر مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید.
نکته قابل توجه رفتار کوروش کبیر پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش کبیر را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
هدف کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق
پس از لیدی کوروش کبیر نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد.
هدف اصلی کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق، تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش کبیر به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش کبیر با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش کبیر و عهدی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود.
البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش کبیر به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیشبینیهای پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
کوروش کبیر و آزادسازی یهودیان دربند
رفتار کوروش کبیر پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستانشناسان و حتی حقوقدانان دارد
بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش کبیر طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت، عزای ملی اعلام شد و خود کوروش کبیر در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی کوروش کبیر اضافه شدند.
رفتار کوروش کبیر پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستانشناسان و حتی حقوقدانان دارد. کوروش کبیر یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمکهای بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.
کوروش دوم بنیان گذار بزرگترین حکومت باستان دنیاست که نزد ایرانیان از احترام ویژه ای برخوردار است.کوروش حاصل ازدواج ماندانا دختر پادشاه ماد با کمبوجیه پادشاه انشان میباشد و نسبی شاهانه داشته است.از کودکی و تولد کوروش اطلاعات معتبری جز نوشته های هرودوت که بیشتر به افسانه میماند در دسترس نیست و
مقاله من نیز بر پایه ی همین نوشته هاست.
اغاز کودکی:هرودوت میگوید اژی دهاک پادشاه ماد در خواب دید که از شکم دخترش ماندانا ابی بیرون می اید و سر تا سر قلمرو وی و اسیا را فرا میگیرد و به این خواب توجه نمیکند اما فردای همان ب باز خواب میبیند که دخترش به جای بچه تاکی از کمش بیرون می اید و ریشه های ان سر تا سر اسیا را میگیرد.اژی دهاک فورا خواب خود را برای معبرین تعریف میکند و انها پیش بینی میکنند که دختر اژی دهاک فرزندی به دنیا می اورد که حکومت وی را نابود میکند.اژی دهاک فورا دستور بازگشت دخترش به پایتخت را میدهد و منتظر میماند تا فرزند وی به دنیا بیاید.بعد از چند ماه ماندانا فارغ میشود و فرزند پسری به دنیا می اورد از ان سو پادشاه ماد فورا دستور میدهد تا بچه را قبل از به هوش امدن مادر نزد وی بیاورند.هنگامی که خدمت کاران بچه را به وی میدهند او نیز بچه را به هارپاک وزیرش میدهد تا خوراک گرگان شود.هارپاک بچه را به صحرا برده ولی از ترس غضب پادششاه در اینده بچه را به مرد و زن چوپانی که بچه ی شان به هنگام تولد مرده است میدهد تا ان را بزرگ کنند و کودک مرده انان را به عنوان شاهد به اژی دهاک میدهد.سالها از این ماجرا میگذرد و کوروش کم کم بزرگ میشود هرودوت کوروش جوان را چنین توصیف میکند: کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ، و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد.بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ، و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد.در مقایسه با هم سالانش در ورزش هایی نظیر سوارکاری و تیراندازی همواره برتر بود و با وجود سن کم اول میشد.باری زندگی کوروش به همین منوال میگذشت تا این که یک روز به هنگام بازی با هم سالانش به عنوان پادشاه انها انتخاب میشود و در جریان بازی دستور میدهد تا یکی ازانان را تنبیه کنند از قضا ان کودک تنبیه شده فرزند یکی از بزرگان ماد است و پس از پایان بازی شکایت کوروش را نزد پدرش میبرد.پدر وی نیز فورا نزد اژی دهاک میرود و از کودک چوپان زاده ای که فرزند وی را تنبیه کرده شکایت میکند.اژیدهاک فورا دستور میدهد کوروش را نزد وی بیاورند و چون کوروش نزد وی می اید علت تنبیه ان کودک را از وی جویا میشود و او میگوید که من پادشاه انان بودم و حق تنبیه انان را داشتم و با عدل با انها برخورد کردم.اژی دهاک از لحن محکم کودک تعجب کرده و این بار با دقتی بیشتر وی را مینگرد و متوجه شباهت ظاهری عجیبی بین خود و او میشود به همین دلیل فورا دستور میدهد که پدر کودک را نزد وی ببرند و چون مرد چوپان نزد اژی دهاک می اید نمی تواند دروغ بگوید و حقیقت ماجرا را برای پادشاه میگوید.اژی دهاک سخت از این ماجرا میترسد و به سراغ مغان دربار میرود و انها میگویند که کوروش یک بار به پادشاهی رسیده است(در جریان بازی) و دیگر نیازی نیست که از او بترسد.(هرودوت دلیل این سخن مغان را تمایل انها به پادشاهی کوروش میداند)اژی دهاک از این سخن راضی شده و کوروش را نزد پدر به انشان(پارس)میفرستد.پس از اینکه اژیدهاک خیالش از بابت کوروش راحت میشود تصمیم به انتقام از هارپاک میگیرد پس فورا دستور میدهد تا مخفیانه پسر هارپاک را بکششند و دیگی بزرگ اماده کنند و از گوشت پسر خورششتی حاضر کنند.سپس مهمانی ترتیب میدهد و هارپاک را دعوت کرده و خورشتی که حاوی گوشت پسرش است را به او میخوراند و بعد فرمان میدهد که سر و اجزای بدن پسر هارپاک را در تشتی جدا به مهمانی بیاورند.هارپاک با مشاهده بدن تیکه تایکه شده پسرش کینه شاه را به دل میگیرد و تصمیم میگیرد تا در فرصتی مناسب انتقام خون پسرش را بگیرد.
دین کوروش کبیر
در بابل و جاهای دیگر، مدارک فراوانی در ارتباط با تسامح کوروش کبیر در امور دینی بدست آمده و هیچ نشانهای از تعصب وی به دین ملیاش دیده نشدهاست. دربارهٔ اینکه کوروش کبیر چه دینی داشت، اختلاف نظر وجود دارد و احتمالاً کوروش خود میبایست پرستندهٔ اهورامزدا بودهباشد، اگرچه تقریباً هیچ چیزی دربارهٔ باورهایش نمیدانیم.
مطابق با گزارش گزنفون، کوروش کبیر در بارگاهش پیرامون مسائل دینی از رهنمودهای مغان پیروی مینمود. اگرچه بسیاری از پژوهشگران، کوروش کبیر را زرتشتی نمیدانند، مری بویس قویاً استدلال میکند که کوروش خود یک زرتشتی بود که چنان پا جای پای نیاکان خود میگذارد، نیاکانی که از سدهٔ هفتم پیش از میلاد هنوز پادشاهان کوچکی در انشان بودند.
او خاطرنشان میسازد که آتشکدهها و نیایشگاههای پاسارگاد حاکی از عمل به آیینهای زرتشتیاست و متنهای یونانی نیز به عنوان شاهد آوردهاند که مغان زرتشتی جایگاههای ارزندهای در دربار کوروش کبیر داشتهاند.
لوییس گری عقیده دارد که کوروش کبیر دقیقاً پیرو آئین ایرانیان باستان قبل از گاتاهای زرتشت و بازماندهٔ آن در اوستای جدید بود و خدایانی که مورد تکریم کوروش بودند، با اهورامزدا، میترا، آذرو آناهیتا، قابل تطبیق هستند. وی معتقد است دین کوروش کبیر به آئین ارائه شده در اوستای جدید نزدیک بوده و دلیلی برای زرتشتی دانستن او وجود ندارد.
در برابر، پژوهشگرانی همچون جورج کامرون و والتر هینتس عقیده دارند که زمان زندگی زرتشت مابین سالهای ۶۶۰ تا ۵۸۲ پیش از میلاد بوده و کوروش کبیر در این مدت، حتی با زرتشت دیدار هم داشته و پیرو دین زرتشتی بودهاست و دلیل این استدلال را آتشدانهای ساختهشده در فضای آزاد و برج نگهداری آتش در پاسارگاد میدانند.
ماکس مالوان میگوید که تاکنون هیچ مدرکی بدست نیامده که بر پایهٔ آن بتوان گفت، کوروش کبیر زرتشتی بوده است ولی رفتار کوروش با آموزههای زرتشت و اصول دین او نقاط مشترک بسیاری دارد و شاید از دین زرتشتی تأثیر پذیرفته باشد.
ذوالقرنین
زندگینامه کوروش کبیر,همسر کوروش کبیر,کوروش کبیر
دربارهٔ اینکه کوروش کبیر چه دینی داشت، اختلاف نظر وجود دارد
درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست.
کوروش کبیر سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش کبیر است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش کبیر را ذوالقرنین میدانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.
ولیعهد و جانشین کوروش کبیر
کوروش کبیر از تنها همسر خود کاساندان، دو پسر به نامهای کمبوجیه و بردیا داشت که کمبوجیه را پیش از لشکرکشی به شرق، بهعنوان ولیعهد خود انتخاب کرد. کمبوجیه بهواسطهٔ انتصابش بهعنوان «شاه بابل»، عملاً بهعنوان جانشین کوروش کبیر تعیین شده بود و کوروش، امور مملکت را به او واگذار کرد. احتمالاً کمبوجیه پس از مرگ پدرش کوروش کبیر، به مرزهای شمال شرقی سامان داد و در پاییز سال ۵۲۸ پیش از میلاد، حمله به مصر را آغاز کرد و توانست آنجا را فتح کند.
مرگ کوروش کبیر
زندگینامه کوروش کبیر,کوروش کبیر که بود,همسر کوروش کبیر
پس از مرگ کوروش کبیر پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد
در خصوص مرگ کوروش کبیر روایت ها بسیار مغشوش و متفاوت از یکدیگر است. براساس
کتاب تاریخی هرودوت که در بسیاری از زمینه ها با یافته های باستان شناسی مغایرت دارد و تناقض های بسیاری در آن دیده می شود، کوروش کبیر در جنگ با اقوام ماساژت که قبایل زرد پوستی بودند که در شمال خراسان میزیستند کشته شد.
براساس روایات هرودوت قبایل ماساژت در مناطق جنوبی خوارزم و قزیل قوم که امروزه قسمتی از استپ های قزاقستان امروزی است، پس از حمله کوروش کبیر به آن ناحیه به جنگ با او پرداختند. اقوام ماساژت اسب سوارانی قابل بودند که بر پشت اسب زندگی می کردند.
کوروش کبیر برای به دست آوردن قلمرو حاکم این قبایل که یک زن به نام تامیریس (TOMYRIS) بود، به او پیشنهاد ازدواج داد اما تامیریس این پیشنهاد را رد کرد بنابراین کوروش کبیر تصمیم گرفت این مناطق را با توسل به زور و نیروی نظامی به چنگ آورد. او با فراهم نمودن قایق ها و کشتی هائی از رودخانه جاکسارتس (سیر دریا) در ماوراءالنهر از این رودخانه عبور کرد.
سپس کوروش کبیر فرستاده ای به نزد تامیریس اعزام کرد و به او هشدار داد که در صورت عدم اجابت درخواستش باید منتظر عواقب بدی باشد. تامیریس به کوروش پاسخ داد که در میدان جنگ یکدیگر را خواهند دید.
ارتش طرفین در جائی با یکدیگر برخورد کردند که با رودخانه سیر دریا به اندازه یک روز فاصله داشت. به کوروش کبیر گفته شد که ماساژت ها با شراب بیگانه بوده و آن را نمیشناسند و از مستی ناشی از خوردن شراب بی اطلاع هستند. کوروش کبیر مقدار زیادی شراب و آذوقه را در اردوی خود باقی گذاشت و با افرادش اردوگاه را ترک نمود. فرمانده ارتش تامیریس کسی جز فرزندش اسپارگاپیس نبود.
اسپارگاپیس به همراه ارتش خود به اردوگاه کوروش کبیر حمله کرد و اردوگاه را پر از مواد غذائی و یک نوشیدنی عجیب یافت. ماساژت ها به سرعت شروع به خوردن و نوشیدن کردند و به مقدار زیاد از مواد غذائی و شراب نوشیدند. زمانی که مستی بر آنان چیره شد کوروش کبیر به همراه افرادش به این ارتش حمله کرد.
در جریان این حمله اسپارگاپیس به اسارت کوروش کبیر درآمد و زمانی که مستی از سرش بیرون رفت و به هشیاری رسید خودکشی کرد. زمانی که به تامیریس اطلاع داده شد که چه اتفاقی افتاده است این تاکتیک کوروش کبیر را تقبیح نمود و آن را ناجوانمردانه دانست.
او دستورداد تا موج دوم حمله توسط افرادش به نیروهای پارسیان انجام شود و خودش فرماندهی این حمله را برعهده گرفت. در این حمله کوروش کشته شد و ارتشش دچار تلفات زیادی شدند. تامیریس دستورداد تا به انتقام خون پسرش سر از جنازه کوروش کبیر قطع نموده و آن را در یک تشت پر از خون فرو برد و خطاب به سر کوروش گفت: تو که از خوردن خون سیر نمی شدی حالا هر چقدر دوست داری خون بخور.
این روایت هرودوت از منظر تاریخنگاران بسیار به افسانه شباهت دارد و مورخ دیگری به جز هرودوت این روایت را تعریف نکرده است. مورخین اعتقاد دارند که این روایت به عنوان یک روایت غیر معتبر توسط هرودوت شناخته می شد اما او این روایت را در
کتاب خود آورده است.
امپراطوری هخامنشی در زمان مرگ کوروش کبیر بزرگترین قلمروی بود که بشر تا به آن روز مشاهده کرده بود. این امپراطوری گستره ای از آسیای میانه در شمال و قسمتی از پاکستان امروزی در شرق تا خلیج فارس در جنوب و قسمتی از یونان امروزی در غرب را شامل می شد.
درباره تولد کوروش کبیر افسانهای کهن وجود دارد که چنین است:
ایختوویگو پادشاه ماد دختری به نام ماندانا داشت. شبی پادشاه در خواب دید که بر روی شکم دخترش درخت تاکی بزرگ روئیده که سراسر آسیا را فرا گرفته است. خوابگزاران دربار را احضار کرد و تعبیر این خواب را پرسید. گفتند که ماندانا فرزندی خواهد زائید که پادشاه بزرگی خواهد شد که او را سرنگون میکند و دنیا را زیر فرمان خود میآورد.
ایختوویگو از این مسئله هراسناک شد و دختر خود را به کمبوجیه پادشاه « انشان » در مغرب فارس داد که مقر حکومتش از هگمتانه دور بود.
هنگامیکه دختر آبستن شد ایختوویگو از دخترش خواست که مدتی در هگمتانه بماند. به محض اینکه طفل (کوروش کبیر) متولد گردید، پدربزرگ سنگدل به یکی از درباریان خویش امر داد که نوزاد را به جنگلی ببرد و او را در آنجا رها سازد تا طعمه درندگان گردد.
مامور دربار، کوروش را به جنگلبانی سپرد و دستور شاه را به او ابلاغ کرد. از قضا کودک نوزاد جنگلبان به تازگی مرده بود. لذا پدر و مادر تصمیم گرفتند طفل مرده را در جنگل بگذارند و کوروش را نزد خود پرورش دهند.
آنچه منجمین پیشبینی کرده بودند صورت گرفت. کوروش بزرگ شد و جنگجو و نیرومند و دلیر گردید و بزودی جانشین پدر خود در انشان شد.
چندی نگذشت که کوروش از پرداخت خراج به دولت ماد خودداری کرد لذا ایختوویگو ارتش بزرگی برای تنبیه این سرکش فرستاد. کوروش ارتش ماد را شکست داد و سپس به هگمتانه وارد شده، پدر بزرگ خود را از تخت به زیر آورد به انشان تبعید کرد و او تا آخر عمر در آنجا به سر برد.
کوروش کبیر پادشاهی بزرگمنش بود که به مذهب و آداب ملل تحت تسلط خویش احترام میگذاشت از اینرو کلیه اقوام او را فرستاده خدا میدانستند.
کوروش ( سیروس در انگلیـسی، و کوروس در یونانی ) در تاریخ یکی از چهرهای شاخص شناخته شده است.موفـقـیت او در شکل گیری امپراطوری هخامنشی، نـتـیجه و آمیزه ای از هوشیاری و مهارتهای او در دیـپـلماسی و نظامی گری؛ و همچـنـین خلق و خوی او و داشتن دانایی و درایت کامل او از کشور بود. ایرانـیان او را ” پدر ” ؛ و یونانـیان، با آنکه کوروش کشور آنها را گرفته بود، او را مانند یک مرد قانونگذار و قانون نگر می دیدند؛ و یهودیان به او مانند یک روحانی مقدس احترام می گذاشتـند.
آرمانها و ایده آل های او بسیار بالا بود؛ و به هیچ کس اجازه و حق قانونگذاری نمی داد مگر اینکه آن کس از لحاظ توانمندی از آنچه که دارد بالاتر باشد. از لحاظ یک رئیـس و مدیر و مجری، فراست و بـیـنش زیادی داشت، و خودش را یک شخص باهوش و معـقول نشان داده بود و در نـتـیجه میتوانست راحتر از جهانگشایان گذشته قانون بگذارد.
انسانـیـت او مساوی بود با آزادی با افتخار، که همین باعـث می شد که او مردم را در یک سطح نگاه کند، که همین شخصیـت او باعـث شد که بقیه شاهان هم به او نگاه کرده و دنـباله رو او شوند.
تاریخ حتی از این هم فراتر رفتـه و به او لقب هایی مانند نابغـه، سیاستمدار، مدیر و رهبر تمام مردها، و اولین مُبلغ و متخصص در فن لشکر کشی و تدابـیـر جنگی داده است.کوروش براستی و حقیـقـتاً که لیاقت دریافت کلمه ” کبـیـر ” را دارد.
کوروش کبـیر بعـد از پـیروزی بر آستـیاگ، آخرین پادشاه ماد، در 550 قبل از میلاد به قدرت رسید. بعـد از چندین پـیروزی بر پادشاه لیدی ( ترکیه کنونی )، کروسیوس، در 546 قبل از میلاد، و بعـد از موفـقـیت یک رشته عـملیات جنگی بر عـلیه بابل در 539 قبل از میلاد، کوروش بـنـیاد یک امپراطوری عـظیم را گذاشت؛ که از دریای مدیـترانه در غـرب شروع و تا شرق ایران، و از شمال از دریای سیاه تا به کشورهای عـربی بود.
کوروش در سال 530 قبل از میلاد در جنگی که در شمال شرقی امپراطوری اش داشت، کشته شد. گزنـفون در نوشته های خود گفته : ” او توانایی توسعـه دادن از ترس از خود را در قسمتی از دنـیا داشت، که همه را متحـیر بکند، و هیچ کسی کاری که به زیان و ضرر او باشد انجام نمی دهد. تمام خواسته های مردم را که انگار به او الهام شده بود انجام می داد و هر کسی آرزو داشت که در امپراطوری او زندگی کند “.
میراث کوروش کبیر
پس از مرگ کوروش کبیر پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد. کمبوجیه دوم قبل از عزیمت به مصر برای تصرف آن کشور، برادرش بردیا را کشت و سپس به مصر لشگر کشید. او پس از تصرف مصر بر تخت شاهی نشست و خود را فرزند خدایان معرفی کرد اما مدتی بعد گاو مقدس مصریان را کشت.
عده ای اعتقاد دارند این کار او به دلیل ابتلا به بیماری جنون و عده ای اعتقاد دارند به دلیل جلوگیری از جهالت مردم و پرستش گاو بوده است زیرا بر اساس اعتقادات کامبیز که یکتا پرست و یزدان پرست بود، گاو موجود مقدسی محسوب نمی شد.
زمانی که او در مصر بود یک مغ که برادرش بسیار به بردیا، برادر مقتول کامبیز شباهت داشت به توسط آن مغ به کاخ شاهی راه یافت. این فرد که گئوماته نام داشت خود را بردیا فرزند کوروش کبیر معرفی نمود و به تخت سلطنت نشست. زمانی که این خبر به کامبیز رسید از مصر به سوی ایران حرکت کرد اما در سوریه کنونی خودکشی نمود.
پس از مرگ کامبیز پسر کوروش کبیر و فاش شدن راز گئوماته یک گروه 7 نفره از شاهزادگان هخامنشی در کاخ شاهی اقدام به قتل گئوماته و برادرش کردند و یکی از این 7 نفر با نام داریوش کبیر بر تخت سلطنت نشست. داریوش که یکی از عمو زادگان کوروش کبیر محسوب می شد پس از رسیدن به قدرت به بسط کشور پارس اقدام نمود و در نبردی به نام ماراتن با ارتش یونان به جنگ پرداخت اما شکست خورد. اگرچه امروزه این مسئله که ارتش ایران در این جنگ شکست خورده باشد توسط تعدادی محل تردید قرار گرفته است.
ارتش پارس در زمان داریوش تا شبه جزیره بالکان پیش روی کرد و پس از مرگ داریوش پسرش خشایار شاه به قدرت رسید. خشایار شاه با لشگری انبوه که تاریخ تا به آن روز نظیرش را ندیده بود به یونان حمله کرد و اگرچه در جنگ سالامین شکست خورد اما موفق شد آتن پایتخت یونان را به تصرف خود درآورد.در جریان این لشگر کشی آتن آتش گرفت و تا به امروزه این کشمکش که ایرانیان به عمد آن را آتش زده اند و یا خیر ادامه دارد.
امپراطوری هخامنشی در سال 331 قبل از میلاد با حمله اسکندر مقدونی سرنگون شد و داریوش سوم آخرین شاه آن بود. اگرچه باز هم عده ای اعتقاد دارند یورش اسکندر به ایران فاقد هرگونه حقیقت تاریخی است.
امپراطوری هخامنشی با تصرف مصر در افریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملا تبدیل به تنها امپراطوری دنیا شد که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو بوده است و اگرچه بعدها رومیان نیز این امکان را به دست آوردند که در هر سه قاره جهان آن روز گسترش قلمرو دهند اما هخامنشیان اولین امپراطوری بودند که در هر سه قاره نفوذ کردند.
داریوش کبیر در زمان حیات خود دستور ساخت تخت جمشید یا پرسپولیس را صادر کرد و با بنای کاخ های با شکوه آن را به عنوان پایتخت هخامنشیان برگزید و خود را شاهنشاه (شاه شاهان) نامید. شکوه این شهر آنچنان بود که سفرای خارجی و بازرگانان دیگر کشورها پس از ورود به آن دچار شگفت زدگی فراوان می شدند.
همچنین داریوش در کتیبه ای برای ایران دعای بسیار جالبی دارد که حتی امروزه نیز توسط ایرانیان بسیار به آن ارجاع داده می شود. او در این کتیبه برای ایران این چنین دعا می کند: خداوند این کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد. در زمان داریوش ساخت بنای پرسپولیس بنیان گذاشته شد که در آن قصرهای متعدد ساخته شد و سربازان گارد جاویدان به محافظت از آن قصرها گمارده شدند.
داریوش همچنین برای گسترش تجارت در زمان خود دستور ساخت راه های متعددی را صادر نمود که یکی از مشهورترین این را هها، راه شاهی است که از شوش به سارد کشیده شد. او برای محافظت از این راه ها قلعه هائی در طول این جاده ها بنا نمود و امنیت بازرگانی را افزایش داد.
با بنا نمودن راه ها تجارت بین شرق و غرب از طریق امپراطوری هخامنشی تسهیل گردید زیرا راه ابریشم که راهی بود که به واسطه آن کالاهائی مانند ابریشم از خاور دور و چین به اروپا (یونان و بعدها روم) صادر می شد، به دلیل ایجاد امنیت و ساخت راه بسیار افزایش یافت و ایران تبدیل به پل ارتباطی بین غرب و شرق گردید و موجب گسترش فرهنگ و تمدن بشری شد. همچنین داریوش اولین سیستم پستی دنیا را ایجاد کرد.
او دستورداد تا در طول مسیر راه ها چاپارخانه هائی احداث شود و پیک هائی که حامل نامه بودند پس از طی مسافتی در این چاپارخانه ها نامه را پیک دیگری که آماده خدمت بود می دادند. این پیک نیز پس از طی مسافتی مجددا در چاپارخانه بعدی نامه را پیک بعدی می داد و به این ترتیب همیشه پیک و اسب خسته با یک پیک و اسب تازه نفس جابجا می شدند. این امر موجب می شد تا داریوش بسیار زودتر از دیگر حاکمان جهان از اخبار مطلع شود.
از کوروش کبیر تنها سند نسبتاً مفصلی که برجای مانده، استوانهای به طول ۲۲٫۵ سانتیمتر و عرض ۱۱ سانتیمتر از جنس خاک رس با نوشتهای ۴۵ سطری بهزبان بابلی است که امروزه با شمارهٔ ۹۰۹۲۰ در اتاق ۵۲ بخش ایران باستان موزهٔ بریتانیا نگهداری میشود.
تکهٔ اصلی استوانه کوروش کبیر در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد، این تکه استوانه کوروش حاوی ۳۵ خط بود. تکهٔ دوم استوانه کوروش که شامل خطهای ۳۶ تا ۴۵ میشود، در سال ۱۹۷۵ میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد و به استوانهٔ اصلی پیوست گردید.
در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش کبیر را به همهٔ زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهرنیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونهای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.
آرامگاه کوروش کبیر در فاصلهٔ حدود یک کیلومتری جنوب غربی کاخهای پاسارگاد قرار داد. آرامگاه کوروش بزرگ سال ۲۰۰۴ میلادی به عنوان زیر مجموعهٔ پاسارگاد تحت شمارهٔ ۱۱۰۶ در میراث جهانی یونسکو ثبت شدهاست.
آرامگاه کوروش کبیر بر روی سکوی مرتفعی قرار گرفته که این سکو خود نیز از قطعات تراشیده شدهٔ سنگ تشکیل شدهاست. بر بالای سکو اتاق مخصوص دفن جسد قرار دارد. این اتاق ۲٫۱۰ متر پهنا، ۳٫۱۷ متر طول و ۲٫۱۰ متر ارتفاع دارد. مدخل آن ورودی کوچک و باریکی است.
آرامگاه کوروش کبیر به وسیلهٔ سنگهای شیروانیمانند سهگوش پوشیده میشود، ارتفاع کامل ساختمان حدود ۱۱ متر است. ارتفاع کلی آرامگاه کوروش کبیر اندکی بیش از ۱۱ متر است. سکوی اول که پلهٔ اول را تشکیل میدهد، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع دارد، اما حدود ۶۰ سانتیمتر آن در اصل نتراشیده و پنهان بودهاست، یعنی این هم مانند پلکان دوم و سوم دقیقاً ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشتهاست. پلکان چهارم و پنجم و ششم هر یک ۵۷٫۵ سانتیمتر ارتفاع دارند. پهنای سکوها نیم متر است و سطح سکوی ششمین که قاعدهٔ اتاق آرامگاه کوروش کبیر را تشکیل میدهد، حدود ۶٫۴۰ متر در ۵٫۳۵ متر است.
آرامگاه آرامگاه کوروش کبیر که به احتمال زیاد پیش از مرگش و به فرمان خودش ساخته شدهبود، در همهٔ دوران هخامنشی مقدس بهشمار میرفت و به خوبی از آن نگهداری میکردند. در دورهٔ اسلامی، این بنا به «مشهد مادر سلیمان» معروف بود و نخستین شخصی که دریافت مشهد مادر سلیمان همان آرامگاه آرامگاه کوروش کبیر است، رابرت کرپورتر جهانگرد و دیپلمات انگلیسی بود که در سال ۱۸۱۸ میلادی از پاسارگاد دیدن کرده بود.
معرفی فرهنگ و تاریخ بختیاری
کوروش هم بختياري بوده است
نگاهی اجمالی به تاریخ هخامنشیان و کوروش می اندازیم. پارسیها و ایجاد سلسله هخامنشی از آنجا که گفتیم مردان و انسانهای نخستین زاگرس نشین بوده اند و به شمال و جنوب و شرق و غرب کوچهای بلند مدت و کوتاه مدت می کردند از همه معروف تر که به سرزمین اجدادی خود مراجعت نمودند نژاد آریایی بودند و پارسی ها مردمان آریایی نژاد بودند و پارسیان همان مردمان اصیل هفت لنگ بختیاری بودند که بعدها لقب « پارسوا » گرفتند.
شهر پارسوماش که مسجد سلیمان کنونی می باشد توسط نژاد آریایی بنا و ساخته شد و زمانی که سلسله هخامنشیان به قدرت رسیدند دولتی قوی با گستردگی وسیع تاسیس کردند که دنیای قدیم را به استثناء و مثلث یونان را تحت سلطه مجدد خود درآوردند.
به گفته هرودوت تاریخ نویس یونانی پارسیها به 7 طایفه شهری و ده نشین و 4 طایفه چادر نشین تقسیم شدند که در مورد این طایفه ها اطلاع دقیقی در دست نیست ولی طبق نوشته های هرودوت هخامنشیان از طایفه های پارسارگادیان که در پارسوماش اقامت داشتند که سر سلسله آنها هخامنش بوده است، بوده اند.
زادگاه چیش پیش دوم همان مسجد سلیمان کنونی است که پس از مرگ چیش پیش حکومت اومیان دو پسرش « آریامنه » پادشاه کشور پارس و کوروش که بعدها عنوان پادشاه بزرگ پارسوماش به او داده شد، تقسیم گردید.
چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود تا زمانی که کوروش زنده بود پایتخت اصلی او پارسوماش و سپس شوش و هگمتانه بود تا زمان کمبوجیه فرند کوروش که پایتخت را از « انزان » مسجد سلیمان به پاسارگاد منتقل کرد. آن هم بنا به سیاست بازی داریوش که مادرش از مردمان مهاجرت شده به آباده بود که بعد داریوش که افسر گارد کوروش و کمبوجیه بود خانواده کوروش را به نابودی کشاند. اول بردیا را با نقشه کشت و سپس کمبوجیه را هم نابود کرد.
کوروش و کوروش کبیر که اعلام می نمائیم این سلسله هخامنشی نیز بختیاری بودند و کوروش هم از نژاد بختیاریها بوده و برای سر وسامان دادن یک امپراطوری قوی اقدام نموده است.
کوروش و تمامی اجداد او در سرزمین بختیاری به دنیا آمدند که در انتهای زاگرس پهناور و به سمت جنوب زاگرس منطقه ای به نام شلال دشت گل و اندیکا و پارسوماش که یک مثلث الهی و جغرفیایی را تشکیل داده اند برخاسته اند.
این مثلث که سرزمین خدایی بوده از دشت گل به پارسوماش صندوقچه اسرار زمین، مادر مهربان قوم
خداوند، سرزمین آواها و الهام ها که زادگاه کوروش کبیر و دامن مام قوم بختیاری می باشد و قدرت هخامنشیان و کوروش از این سرزمین مثلث که شمال این مثلث زاگرس بوده و در ادامه پارسوماش شوشتر و شوش را هم که منطقه های دیگری بودند که به این مثلث وصل بودند که مسافت آن هم بسیار کوتاه بوده که متاسفانه تاریخ نویسان به آن خیلی کوتاه و خلاصه اشاره نمودند و یا در بعضی از این گفتار از این حقیقت تاریخی سخن گفته نشده است و به راحتی از این موضوع حقیقت تاریخی گذشته اند.
از آنجا که کوروش در چندین نقطه از سرزمین ایران و در جاهای مرفه و مرتفع مانند هگمتانه ( همدان کنونی ) و همچنین آباده و مرودشت فارس و حتی بابل ( عراق کنونی ) و کلیه جهان را مراکز امپراطوری خود ایجاد نموده است.
کوروش از آنجا که فکر ایجاد یک امپراطوری بزرگ ایرانی در جهان را داشت در زادگاه خود متوقف نماند و حرکت تکاملی خود را در سراسر کشور ایران و به خصوص در تخت جمشید مرودشت فارس متمرکز نمود ولی آثار تاریخی زادگان وی و اجداد آن که از ایل بختیاری بوده است برای مردم جهان بازگو نشده است و لازم است به قلعه معروف کوروش در شوش و قلعه معروف بردیا در منطقه حوالی دشت گل و شلال در جنوب زاگرس اشاره نمائیم که زادگاه کوروش همین مکان بوده است.
کوروش که بود؟
کوروش بنیانگذار عدالت حق و حقوق تمامی انسانها بود و بنیان گذاشتن حقوق آنها پایه گذاری نخستین امپراطوری چند ملیتی و بزرگ جهان آزاد کردن بردگان و بندیان و احترام به دین ها و کیش ها و در پیام بزرگ خود اعلام نموده است تا روزیکه زنده هستم دین و آئین رسوم ملت هایی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد ونخواهم گذاشت که حکام زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملت هایی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند تاروزیکه من زنده هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر کسی مظلوم واقع شد من حق او را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.
من تا روزیکه زنده هستم نخواهم گذاشت که کسی شخص دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار گیرد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و هر نقطه ای را که میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند.
من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس نباید به مناسبت تقصیری که یکي از خویشاوندانش کرده مجازات کرد و مجازت برادر گناهکار و بر عکس به کل ممنوع است و اگر یک فرد از خانواده و طایفه ای مرتکب تقصیر می شود فقط مقصر باید مجازات گردد نه دیگران و تا روزیکه زنده هستم وسلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از خرید و فروش مردان و زنان به عنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.
چرا کوروش کبير ذوالقرنين است؟
ورود نخستين اعلاميه حقوق بشر در دنيا به ايران- منشور کوروش - و به نمايش گذاشتن آن در موزه ملي شور و شوقي وصف ناپذيري را در کشور سبب شد.
گروهي براين باورند که اين ميراث ارزشمند ملي از اين رو که در تحقيقات روان شاد علامه آيت الله استاد طباطبايي، استاد شهيد مرتضي مطهري اثبات شده که ذوالقرنين، همان کوروش هخامنشي است يک ميراث گرانبار اسلامي نيز به شمار ميرود .
قرآن مجيد،
کتاب شريف مسلمانان درآيههاي 83 تا 99 سوره کهف، ذوالقرنين را فردي يکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و از بندگان شايسته و برگزيده خداوند نام برده و از او به نيکي ياد مي کند.کوروش
گروهي از فقها و بزرگان ذوالقرنين را کوروش هخامنشي ميدانند چنانکه آيت الله طباطبايي و پروفسور عبدالکلام آزاد (دانشمند شهير هندي) با دلايل متقن به اثبات رسانده اند که ذوالقرنين، همان کوروش کبير، بنيانگذار امپراتوري بزرگ هخامنشي در ايران است.
نظر قطعي علامه طباطبايي درالميزان بنا بر شواهد تاريخي محکم نيز بر اين مهم تاکيد دارد که ذوالقرنين قرآن همان کوروش کبير هخامنشي است.
استاد علامه طباطبايي درتفسيرالميزان آورده است : اگر ذوالقرنين قرآن، مردي مومن به خدا و به دين توحيد بوده، کوروش نيز اين چنين بوده و اگر ذوالقرنين، پادشاهي عادل و رعيت پروربوده، کوروش نيز چنين بود؛ اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردي سياستمدار بوده او نيز بود؛ اگر دين، عقل، فضايل اخلاقي و ثروت و شوکت داشت، کوروش هم داشت؛ همان گونه که قرآن فرموده کوروش نيز سفري به سوي مغرب کرد، بر ليدي و پيرامون آن مسلط شد و بار ديگر به سوي مشرق سفر کرد. آنجا مردمي ديد صحرانشين و وحشي که در بيابان زندگي مي کردند. براي همين، به آنها کمک کرد، سدي ساخت در مقابل قبيله و قومي که آنها را آزار مي دادند؛ در تنگه داريال ميان کوه هاي قفقاز و نزديک به شهر تفليس.
اما مهم آنکه نام بنيانگذار نخستين و بزرگترين امپراتوري دنيا، نه تنها در قرآن مجيد بلکه حتي در
کتاب هاي عهد عتيق مانند تورات نيز به عنوان يک انسان برگزيده و بلند مرتبه ثبت شده است.
چرا کوروش کبير ذوالقرنين است ؟
يکتاپرستي، نيکوکرداري، رأفت و انسان دوستي از صفات گفته شده ذوالقرنين در
کتاب آسماني مسلمانان است.
بنا بر فرموده قرآن مجيد، ذوالقرنين، پادشاهي دادگر بود و نسبت به رعيت عطوفت داشت و هنگام کشورگشايي و غلبه قتل و کينه ورزي را اجازه نمي داد. از اين روي، هنگامي که بر قومي در غرب چيره شد، پنداشتند، اوهم مانند ديگر کشورگشايان خونريزي آغاز خواهد کرد، ولي او بدين کار دست نبرد، بلکه به آنان گفت: هيچ گونه بيمي پاکان شما در دل راه ندهند و هر يک از شما که عملي نيکو کند، پاداش آن را خواهد ديد .
با آن که آن قوم بي ياور و دادرسي در چنگال قدرت او بودند، با ايشان شفقت کرد و به دادگري و نيکوکاري دل آنان را به دست آورد.
بر پايه شواهد انکارناپذير تاريخي، همگي اين ويژگي ها بر کوروش هخامنشي منطبق است که نمونه بارز خوي انساني و رأفت و مداراي کوروش را در رفتار او با مردم بابل پس از فتح اين سرزمين، در تاريخ مي بينيم .
با اين حال، برخي تلاش مي کنند چنگيز و آتيلا و يا اسکندر مقدوني را ذوالقرنين معرفي نمايند، در حالي که هيچ يک از صفات آمده در قرآن مجيد بر اين جهانگشايان ظالم خونريز قابل انطباق نيست.
به گفته مورخان يوناني کوروش کبير از چنان جايگاه بزرگي برخوردار بوده که حتي اسکندر با وجود يورش وحشيانه به ايران و تسخير و آتش زدن تخت جمشيد به پاسارگاد مقبره کوروش رفته، در برابر مزار آن بزرگ مرد زانو زده و مراتب احترام خود را به کوروش کبير بجا آورده است.
بنا بر فرموده قرآن مجيد، ذوالقرنين مي گويد: «هذا فتح من ربي»؛ يعني «همه فتوحات من نتيجه لطف خداست» و ما هيچ گاه در تاريخ، نه از اسکندر و نه از مغول ، چنين گفتاري را سراغ داريم .
علت دوم آن که واژه ذوالقرنين در قرآن مجيد به معناي فردي است که دو شاخ در بالاي سر او قرار دارد. همان گونه که در تصوير حجاري شده کوروش کبير در تخت جمشيد ديده مي شود؛ کلاهي با دو شاخ در بالاي سر او به خوبي نمايان است.
در ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه 539آمده است: « در
کتاب دانيال هم خوابى که وى براى کورش نقل کرده، به صورت قوچى که دو شاخ داشته ديده است».
از ديگر نکاتي که شاهدي بر ذوالقرنين بودن کوروش کبير است مي توان به اين نکته اشاره کرد که در قرآن مجيد آمده ذوالقرنين در آغاز فرمانروايي خود، به منطقه اي که آفتاب غروب مي کند، حمله کرده و پيروزيهاي بزرگي به دست آورده است. سپس به سوي شرق شتافت و در آن سامان، هم به پيروزي دست يافت و پس از آن، به مکاني رفت که آفتاب از آن طلوع مي کرد؛ يعني شرق و آنان پوششي براي محافظت خود نداشتند.
مقابل آفتاب سوزان اشاره به اين که منطقه بياباني بوده و سکنه چادرنشين و کوچ رو براي آب و غذا و اشارت به سکنه مغولي و سکايي آسياي ميانه دارد.
همان گونه که مي دانيم، نخستين حمله بزرگ کوروش کبير به غرب ايران و سرزمين ليدي (در باختر آسياي کوچک يا ترکيه امروزي) بوده که به پيروزي کوروش و تابعيت ليدي به امپراتوري ايران انجاميد. فرمانروايان ليدي که با بابل و مصر و حکومت هاي آسياي صغير متحد شده بودند ،براي تصرف بخشي از ايران، در صدد ضربه زدن به کوروش برآمدند. کوروش پس از آگاهي از اين توطئه، سپاهيانش را به طرف سارد، پايتخت ليدي گسيل داشت.
وي در اين نبرد نيز پيروز بود. در نتيجه اين حمله در 547ق.م سارد و شهرهاي آسياي صغير، يکي پس از ديگري به دستان پرتوان کوروش کبير سقوط کرد.
در تاريخ به اين نکته اشاره شده که کوروش کبير، پس از نبرد موفقيت آميز در غرب ايران زمين (ليدي) براي سر و سامان دادن به شورش اقوام بيابانگردي که متجاوز، وحشي و خونريز بودند، به شمال شرق ايران بزرگ لشکرکشي کرد و موفق به فرو نشاندن آنان و تأمين امنيت مرزهاي شرق و شمال شرق ايران شد.
يکي ديگر از مشخصات ذوالقرنين در قرآن، عزيمت او به مناطق شمالي و رويارويي با قوم يأجوج و مأجوج بوده است و علاوه بر اين، ايجاد سد يأجوج و مأجوج که در ساخت آن از آهن استفاده شده نيز در قرآن به ذوالقرنين نسبت داده شده است. جالب اين که در تورات هم به ساختن سدي از جنس آهن اشاره شده است؛ آنجا که از قول کوروش خطاب به خداوند يکتا مي گويد: «من اي کوروش، پيش روي تو خواهم خراميد ... جاي ناهموار را برايت هموار مي کنم، درهاي برنجين را مي شکنم، پشت بندهاي اهنين را خواهم بريد...»
در تعيين محل استقرار اين سد، گمانه زني هاي متعددي شده و حتي برخي آن را همان ديوار بزرگ چين تصور کرده اند، در حالي که کليد حل اين معما در خود قرآن نهفته که کاربرد آهن در ساخت اين سد مورد تأکيد قرارگرفته که با توجه به اين که در ساخت ديوار بزرگ چين هيچ گونه مواد آهني به کار گرفته نشده، اين نظريه مردود است.
در سرزمين ميان درياي کاسپين و درياي سياه، سلسله کوههاي قفقاز به صورت ديواري راه هاي ميان شمال و جنوب را بسته است؛ مگر يک راه که باز گذاشته و آن تنگه اي است که در ميان رشته کوههايي واقع شده و شمال و جنوب را به هم متصل مي سازد و اين تنگه در عصر حاضر، تنگه دارالا ناميده مي شود و در نقشه هاي موجود ميان شهر ولادي قفقاز ـ پايتخت جمهوري اوستياي شمالي، شمالي ترين منطقه ايراني نشين و فارسي زبان قفقاز که هم اکنون يکي از جمهوري هاي روسيه است ـ و تفليس نشان داده مي شود در همان جا که تاکنون ديوار آهنين باستاني موجود است و شک نيست که اين ديوارهمان سدي است که کوروش بنا کرده، زيرا اوصافي که قرآن بيان کرده، درباره سد ذوالقرنين کاملا بر آن منطبق است و همان گونه که قرآن يادآور شده، الواح آهنين در ساختمان آن به کار رفته و مس گداخته براي بستن مفاصل و رخنه هاي آن استعمال شده و در ميان دو ديوار کوهستاني بنا شده است.
با در نظر گرفتن بازمانده سدي که هم اکنون در گذرگاه دارلا قفقاز موجود است و شهادت کتب ارمني ـ که اين ناحيه را (بهاک کورائي) و (کابان کورائي) مي گويند و به معني گذرگاه و يا دره کوروش است ـ شکي نمي ماند که کوروش به سمت شمال غربي ايران رفته و از نواحي اي که امروز به نام دربند و معبر دارالس معروف است، گذشته و در آنجا سدي بنا کرده تا مانع هجوم سکاهاي متجاوز بشود.
در آنجا به دستور کوروش آهن و فلز فراوان آوردند و سدي از آهن بسان ديواري در معبر ميان دو کوه که تنها راه عبور و مرور اقوام وحشي سکايي بود، بنا شد؛ اين سد تنگه باريک ميان دو کوه را مي بست و مانع گذشتن سواران يغماگر سکايي بود و به همين جهت اين دره به نام دره کوروش ناميده شده است.
تصوير نقاشي يک جهانگرد اروپايي از سنگ نگاره کوروش هخامنشي در پاسارگاد سندي است مبني بر اين که کتيبه بالاي سر اين سنگ نگاره که به سه زبان ايران باستان نوشته شده بود .
چه کساني کوروش را ذوالقرنين مي دانند ؟
چند تن از بزرگاني که بر يکي بودن ذوالقرنين قرآن و مسيح عهد عتيق با کورش هخامنشي گواهي دادهاند، که از آن ها مي توان به مولانا ابوالکلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزير فرهنگ هند در زمان گاندي در تفسيرالبيان، ترجمه تفسير سوره کهف از باستاني پاريزي،علامه طباطبايي در تفسير الميزان،-آيتالله العظمي ناصر مکارم شيرازي و ده نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسير نمونه (مانند قرائتي، امامي، آشتياني، حسني، شجاعي، عبدالهي و محمدي)، تابنده گنابادي در
کتاب سه داستان عرفاني از قرآن، آيت الله مير محمد کريم علوي در تفسير کشف الحقايق (با ترجمه عبدالمجيد صادق نوبري )، حجت الاسلام سيد نورالدين ابطحي در
کتاب ايرانيان در قرآن و روايات،دکتر علي شريعتي در
کتاب بازشناسي هويت ايراني اسلامي،صدر بلاغي در قصص قرآن،جلال رفيع در
کتاب بهشت شداد،منوچهر خدايار در
کتاب کورش در اديان آسياي غربي، قاسم آذيني فر در
کتاب کوروش پيام آور بزرگ، دکتر فريدون بدرهاي در
کتاب کوروش در قرآن و عهد عتيق، محمد کاظم توانگر زمين در
کتاب ذوالقرنين و کوروش، آيت الله سيد محمد فقيه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و نماينده مجلس خبرگان دوم، استاد محيط طباطبايي، حجه الاسلام شهيد هاشمي نژاد و احمدخان بنيانگذار دانشگاه اسلامي عليگر هند نام برد.
منبع:ميراث آريا
دین و مذهب کوروش چه بود؟
بسیاری از مردم، خصوصا ایرانیان بر این عقیده اند که کوروش نیز مانند دیگر پادشاهان هخامنشی زرتشتی بوده است.
اما باید این نکته را یادآور شویم که کوروش با وجود احترام فراوانی که برای اهورامزدا و آیین زرتشت قائل بود، هیچ گاه زرتشتی نبوده است ... در واقع کوروش به تمام ادیان و مذاهب و خدایانی که به شکل ها و نام های گوناگون در بین جوامع مختلف مورد تقدیس و پرستش مردم بودند، احترام فراوانی میگذاشت.
او به هنگام ورود به بابل متنی را می خواند و در آن اعلام می کند:
« اینک که به یاری مزدا، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام، اعلام می کنم تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد...»
در این متن کوروش خود را برگزیده ی مزدا می داند و برخوردای از یاری و حمایت او را دلیل موفقیت خود عنوان می کند. همچنین او در منشورحقوق بشر خود می گوید:
« وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب من را تکان داد... فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بودند را بگشایند...»
او ضمن آزادی قوم یهود از چنگ «نبونید» فرمان بازسازی معبد یهوه در اورشلیم را صادر می کند و خدایان سومر و آکد را به نیایشگاه های خودشان باز می گرداند و در تمام این منشور همواره مردوک را مورد ستایش قرار می دهد و اعلام می کند که مردوک مرا پادشاه بابل کرد و او را خدای بزرگ معرفی میکند.
حالا چگونه می شود عنوان مذهب و دین خاصی را به کوروش نسبت داد. با توجه به این که او هم به اهورامزدا احترام فراوان می گذاشت و هم به مردوک خدای بابل و هم به یهوه خدای یهودیان؟ برای پاسخ به این سوال، سوال دیگری پیش می آید و آن این است که اگر کوروش یک دین خاص داشت، چرا با توجه به قدرت و محبوبیتی که در نزد جوامع داشت، هیچ گاه مردم را به آن دین دعوت نکرد و آنان را در پرستش خدای خود آزاد گذاشت؟
با توجه به سخنانی که کوروش به هنگام ورود به بابل ایراد می کند و آن چه در استوانه ی گلین برای ملت ها بیان می کند، تنها یک مسئله نمایان است و آن هم آن است که کوروش از اصل به وجود یک خدای واحد اعتقاد داشته است که ملت ها و جوامع گوناگون او را با نام های مختلف می شناختند و برای پرستش او از این جهت که بتوانند او را تجسم کنند، از وسایل گوناگون استفاده می کردند. بنابرین کوروش به این مسئله واقف بوده است که همه ی مردم یک مبدأ را می پرستند. به همین دلیل او تمام مذاهب جهان را قابل احترام می شناسند و مردم را در پرستش خدای خود آزاد می گذارد. در نظر او اهورامزدا، مردوک، یهوه و ... همه یک معنا داشتند.
یکی از مواردی که همواره مورد بحث پژوهشگران قرار گرفته، دین کوروش بوده است.
مسلم است که پادشاهان هخامنشی از جمله کوروش بزرگ دارای تسامح مذهبی بودند و به باورهای اقوام گوناگون احترام می گذاشتند.
با این حال به نظر می رسد کوروش یکی از آیینهای ایرانی را داشته و پرستنده اهورامزدا بوده است؛ هر چند نظریات و فرضیههای دیگری هم در این باره مطرح میشود.
اما این روزها میبینیم که عدهای قصد سوء استفاده از این موضوع را دارند و با سطحی نگری بیان میکنند که کوروش بت پرست بوده است!!
در این نوشتار برآنیم تا اشاراتی به منابع داشته باشیم و نظر چند تن از تاریخدانان را در مورد دین کوروش بیان کنیم.
در ابتدای بحث بد نیست به تحلیل سومند حسن پیرنیا درباره دین هخامنشیان اشاره کنیم که به صورت مختصر و مفید توضیح خوبی درباره آیین هخامنشیان داده است. او در
کتاب تاریخ ایران باستان مینویسد:
"شاهان هخامنشی تعصب مذهبی نداشتند. یعنی هر ملتی را به معتقدات خود وا می گذاشتند… مورخین یونانی در باب مذاهب ایرانیان نه دقیق شده و نه به شرح پرداخته اند. آنچه راجع به این مطلب استنباط میشود، کلیاتی است که از اوستا و کتیبهها و آثار شاهان هخامنشی به دست آمده است. بر اساس این مدارک چنین به نظر میرسد که شاهان هخامنشی پیروان مذهب زرتشتی بوده اند" (پیرنیا، ۱۳۸۸: ص ۱۳۴).
میدانیم که در کتیبههای پادشاهان هخامنشی بعد از کوروش بزرگ از جمله داریوش بزرگ که خویشاوند کوروش بوده است، اهورامزدا گرامی داشته شده و به عنوان خدای بزرگ که آسمان و زمین را آفریده مطرح می شود.
مطابق با گزارش گزنفون، کوروش از دینمردان که «مغان» نام داشتند، بهره میبرد و آنها را برای اعمال دینی فرا میخواند (نک: کوروش نامه گزنفون، دفتر ۴، بخش ۵، بند ۱۴)
بسیاری از پژوهشگران با توجه به این مطلب و همچنین دیگر آثار، دین کوروش را با سنت مزدایی در پیوند می دانند. مری بویس مینویسد که کوروش همانند نیاکانش زرتشتی بوده است و از موارد مهم مورد توجه او، می توان به آتشکدههای پاسارگاد اشاره کرد که یادآور آیین زرتشتی هستند و همچنین برخی از منابع یونانی که ارزش قابل توجهی برای مغان در دربار کوروش قائل شدهاند).
ماکس مالوان در
مقاله خود که در تاریخ ایران کمبریج به چاپ رسیده است، گرچه از فقدان مدارک درباره دین زرتشتی کوروش سخن می راند اما نقاط مشترک بین رفتار کوروش با آموزههای زرتشت و اصول دین زرتشتی را در نظر دارد و احتمال می دهد از دین زرتشتی تأثیر پذیرفته باشد (مالوان، ۱۳۸۷: ص ۴۹۴)
تورج دریایی هم با آنکه اشاره میکند از عقاید مذهبی شخصی کوروش آگاهی اندکی داریم، اما معتقد است که شواهد آشکارا نشان دهنده آداب ایرانی وی میباشند.
وی با توجه به منابعی مانند
کتاب عزرا و متون بابلی که درباره کوروش سخن گفتهاند و همچنین با استناد به پژوهشهای پیشین، این چنین میآورد: مضمون «درست کردن هر آنچه که خراب شده بود» دیدگاهی است که با اهورهمزدا ارتباط دارد. اهورهمزدا یا خدای خردمند، نماینده نظم در جهان هستی است، در حالی که انگره مینو نماینده بی نظمی/دروغ است.
اگر این متنها را در چارچوب ایدئولوژی ایرانی بخوانیم به نگرش ایرانی/مزدایی روشنی از پادشاه دست مییابیم که به عنوان نماینده اهورهمزدا، نظم (در اوستا: اشه، و در فارسی باستان: اَرته) را به زمین باز میگرداند (دریایی، ۱۳۹۳: ص ۲۳)
این درحالی است که آثار به جا مانده از پاسارگاد که آرامگاه کوروش در آنجا قرار دارد، سنتهای ایرانی را نشان میدهد، از جمله چند آتشکده سنگی، بازماندههای نقش گل نیلوفر در ورودی آرامگاه کوروش که با میترا پیوند دارد و… (همان: ص ۲۵) این موارد به ما نشان میدهد که احتمالا اگر کوروش دین زرتشتی هم نداشته حداقل پیروی یک آیین ایرانی – شاید از آیینهای ایرانی پیش از زرتشت – بوده است. البته نباید فراموش کنیم که آیین زرتشتی در دوران ساسانی دست خوش تحولاتی شد و در ارزیابی آیین کوروش بزرگ، باید متوجه باشیم که معیار ما برای سنجش دین کوروش، آیین زرتشتی ساسانی نیست. به نظر میرسد نوآوریها و تحریفهایی در دوران ساسانی رخ داد و به این دلیل است که برخی از احکام زرتشتی ساسانی را در دوران اشکانی و هخامنشی مشاهده نمیکنیم یا مواردی بر خلاف آنها را در ایران پیش از ساسانیان میبینیم.
مذهب و سیاست مذهبی هخامنشیان
حسن حضرتى یامچى الف:مذهب هخامنشیان عهد هخامنشیان مصادف با عرض اندام سه دین و آئین بزرگ در جهان بود:زرتشتى، بودائى و یهودى.در کنار این سه دین رسمى، دین قدیم آریائیان ایرانى، مورد قبول و به عنوان دین رسمى بسیارى از ایرانیان رواج داشت.اساس اصلى دین زرتشتى، انجام یک سلسله اصلاحات در اعتقادات و رسوم قدیم ایرانیان بود و در واقع تفکیک این دو از هم کار بسیار مشکلى است.
به همین علّتى که ذکر شد، تعیین دین پادشاهان پارسى در این دوره بسیار دشوار است؛ بویژه هنگامى که در نظر آوریم که هیچ شاهدى دالّ بر وجود دستگاه منظم یا عقیده مذهبى همگانى در دوران هخامنشیان وجود ندارد.امّا بىشک، تا زمان داریوش پیروان زرتشت اگر در سراسر ایران نبودند، در بسیارى از بخشهاى آن مسکن داشتند.گو اینکه ما از دین ایشان نیز چندان آگاهى نداریم.آیا مىتوانیم به حدس و گمان وضع دینى ایران را در پایان روزگار هخامنشیان از روى آگاهیهاى اندک و محدود تشریح کنیم؟
به طور کلى پژوهشگرانى که در ارتباط با دین هخامنشیان به تأمّل و تفحّص پرداختهاند، از یک نقطه نظر به دو دسته تقسیم مىشودند:1-دسته نخست اعتقاد دارند که مذهب هخامنشى زرتشتى بوده است؛2-دسته دوّم دین هخامنشیان را همان دین قدیم آریائیان مىدانند.
دیدگاههاى دسته نخست
گریشمن از دانشمندانى است که بیشتر تمایل به زرتشتى بودن شاهان هخامنشى دارد.او مىنویسد:
«در عهد هخامنشى، آیین مزدایى که زرتشت آن را تغییر داده، در سراسر شاهنشاهى شروع به توسعه کرد.تاریخ حیات[این]پیامبر، هنوز مورد بحث است.تصوّر مىکنند که وى اصلا از مردم ماد بوده و مجبور به ترک موطن اصلى خود گردید و براى موعظه، به ایران شرقى شتافت و در آنجا پیروانى یافت؛از آن جمله امیرى بود به نام«ویشتاسب»(گشتاسب)که بعض دانشمندان او را همان ویشتاسپ پدر داریوش دانستهاند که شهربان پارت و گرگان بود.
به هر حال، آیین جدید از مشرق ایران به تدریج در سراسر آن کشور شروع به انتشار کرد.تصور مىکنند مقتضیّات و شرایطى که قوم خانهنشین ایران شرقى در آن زندگى مىکرد و دایما در معرض حمله بدویان مهاجم و مخرّب بود، در زرتشت این اندیشه را ایجاد کرده که جهان را دو اصل اداره مىکند:نیک و بد.نخستین شخصیت، ناشى از اهورا مزداست-و دوّم از اراده شرّ- اهریمن-نشأت یافته است.در گروه اهورا مزدا موجودات الهى قرار دارند که بعضى از آنان محتملا خدایان قدیم هستند که در اصل به صورت قواى طبیعى پرستیده مىشدند.
نزاع بین این دو روح که نماینده مخالفت بین اندیشه و هوس است، در پایان در روح خیر خاتمه مىیابد.بنابراین، دوگانگى ظاهرى است و آیین زرتشتى«توحیدى ناقص»مىباشد-آئین مزبور با قوانین سخت و اکید منظم شده بود.قربانیهاى خونین ممنوع بود؛زیرا چارپایانى که بشر را غذا مىدهند و براى او کار مىکنند، باید مورد احترام قرار گیرند.نوشابه سکرآور(هوم)نیز مطرود شده.مرده را نمىبایست دفن کنند یا بسوزانند و در آب هم غرق نکنند، زیرا بیم داشتند که بدین وسایل سه عنصر مقدس زمین، آتش و آب را آلوده سازند.اجساد را مىبایست منظور ساخته شده بود.جاى دهند.سپس استخوانهاى عریان را در ستودان مىنهادند و در قبرى که-یا ساخته بود و یا در صخره کنده بودند-جا مىدادند.» (1)
چنانکه ملاحظه شد، گریشمن در بیان دلایل زرتشتىگرى هخامنشیان، به یک سلسله مسائل اساسى اشاره مىکند که در جاى خود مورد نقد و بررسى قرار خواهد گرفت.عجالتا این توضیح را ضرورى مىدانیم که بر اساس تحقیقات جدیدى که در ارتباط با زندگى زرتشت صورت گرفته، ثابت شده است که ویشتاسپ نامى که زرتشت را در تبلیغ دین خود کمک کرده است، پدر داریوش نبوده و گریشمن در این مسأله دقیق نشده است.همچنین در تشریح اصول زرتشتى که این نویسنده مطرح کرده، تفاوتهاى زیادى بین آن اصول و عملکرد شاهان هخامنشى مشاهده مىشود که در جاى خود مفصّلتر بررسى خواهد شد.
با این توضیح که نظریههاى گریشمن در مورد دین هخامنشى، چندان خالى از اشکال نیست، براهین ابو الکلام آزاد را در این زمینه از نظر مىگذرانیم.
ایشان به دو دلیل مذهب هخامنشیان را زرتشتى مىداند:نخست شورش گئومات که هشت سال پس از مرگ کوروش رخ داد.دوّم اینکه متن کتیبههاى داریوش خبر از معتقدات دین هخامنشیان دارد. (2) نویسنده مذکور در توضیح ادّعاى خویش در
کتاب«ذو القرنین»مىنویسد:
«مورخین یونانى تصریح کردهاند که در شورش گئومات، پیروان دین قدیم نیز دست داشتند و به آتش آن دامن مىزدند.داریوش شخصا در کتیبه خود«لیدر»انقلاب را به لقب«موغرشر»یعنى پیرو دین قدیم ماد مىخواند.پیروان دین قدیم بعد از آن نیز چند بار دست به انقلاب زدهاند.یکبار شورشى به رهبرى یک نفر مغ به نام«فره ورتیش» به پا شد که در همدان به قتل رسید.پس از او نیز «شترت خمه»نامى دست به انقلاب زد که در اردبیل کشته شد.
داریوش در کتیبه بیستون، به تفصیل رسیدن به تاج و تخت و خواباندن شورش گئومات مغ را بیان مىکند.در استخر، کتیبه دیگرى است که داریوش نام کشورهاى تابعه خود را ذکر مىکند.در این کتیبهها داریوش همه جا نام«اهورا مزدا»را مىبرد و جمیع پیشرفتها و موفقیتهاى خود را مرهون عنایت او مىداند.احتیاج نیست بگوییم که اهورا مزدا در دین زرتشت خداست.همچنین نباید فراموش کرد که در آثار مورخین یونانى نباید فراموش کرد که در آثار مورخین یونانى مطلبى دال بر اینکه کمبوجیه یا داریوش دین تازهاى اختیار کرده باشند، وجود ندارد.
هرودت دو سال بعد از وفات داریوش یعنى در سال 484 ق.م متولد شده و تاریخ خود را قریب 50 سال پس از وفات داریوش تدوین نموده است. بنابراین، عصر داریوش با زمان او فاصله زیادى ندارد.با همه اینها هرودت از مذهب داریوش در نوشتههاى خود ذکرى نمىکند.این عدم ذکر دلیل چیست؟دلیل بر این است که کمبوجیه وارد خانواده سلطنتى هخامنشى شده باشد؟باز مىبینیم که پیروان دین قدیم چند سال پس از مرگ کوروش، چند بار شورش مىنمایند.به این دلیل آیا ثابت نمىشود که داریوش مذهب تازهاى قبول نموده که همان دین زرتشت باشد و رؤساى دین قدیم مردم را به نام دین علیه او تحریک نموده و وادار به شورش مىنمودهاند.» (3)
اگر چه بسیارى از محققین به شورشهاى آغاز سلطنت داریوش، رنگ دینى داده و عنوان مىکنند که داریوش به خاطر روى گردانى از دین قدیم و قبول زرتشتىگرى، از طرف مغان با به وجود آوردن شورشهایى از این قبیل اذیّت مىشد، ولى سؤالى که پیش مىآید این است که: داریوش چرا در کتیبههاى خود-که به گفته ابو الکلام آزاد یکى از دلایل زرتشتىگرى آنها به حساب مىآید-به طور رسمى و اسمى این پیروى خود را از زرتشت عنوان نکرده و نام زرتشت را نیاورده است؟
اگر چه در کتیبههاى ساسانى هم نامى از زرتشت نیامده، ولى به صورت دین رسمى اعلام شده و مورد پذیرش عموم قرار گرفته بود.در حالى که داریوش-به گفته این دسته از دانشمندان-مىخواست زرتشت و دین او را در جامعه مطرح کند و جایى براى آن بیابد.حال اگر داریوش به واقع قصد انجام چنین امر مهمّى را داشته است، پس چرا در کتیبه خود از آن صحبتى نمىکند؟در حالى که در کتیبه او مسائلى کم اهمیّتتر از این قضیه به چشم مىخورد که داریوش به تفصیل از آنها صحبت کرده است.
بعضى از محققین و دانشمندان، با تعمّق در آداب و رسوم و رفتار و اخلاق عموم مردم در دوره هخامنشى و همچنین با مقایسه روشهاى تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش در این دوره، با تعالیم زرتشتى به تشابهات و همسانىهایى دست یافته و همین تشابهات را دلیل بر زرتشتى بودن هخامنشیان عنوان کردهاند.از جمله على سامى در
کتاب تمدن هخامنشى در فصل آموزش و پرورش چنین مىنویسد:
«...نونهالان و نوجوانان را از روزهاى نخست زندگى یعنى از سن کودکى به کارهایى که در آتیه خود و جامعهشان لازم و ضرورى و نافع بوده است، عادت مىدادهاند.هدفهاى تربیتى روشن، و جوانانى که به این روش تربیت مىگردیدند، مردانى پر کار، بردبار، با نشاط، سالم، آزاده و میانهرو بار مىآمدند.در این تربیت، دو عامل مؤثر بوده است:
یکى وضع طبیعى و موقعیت خاص فلات ایران که چون کوهستانى و در بعضى نقاط داراى اراضى خشک و بىآب و علف بوده است، ساکنین آنجا ناچار بودند براى رفع این مشکلات و تأمین زندگى و تهیه وسایل روزمرّه بکوشند.از لحاظ وضع جغرافیایى نیز چون ایران سر راه قبایل مختلفه آسیاى مرکزى و هند و آسیاى صغیر قرار گرفت، براى حفظ خود در برابر تهاجمات ایجاب مىنموده است که پیوسته نیرومند و حاضر و آماده کارزار و دفاع باشند.
عامل مؤثر و مهم دیگر، اعتقاد به قوانین و فرامین زرتشت بوده است.زیرا در این دین، رفاه دنیوى و سعادت اخروى به دست خود مشخص بوده است و با کار و کوشش و خردمندى و غلبه بر اهریمن نفس، مىتوانسته است آسایش دو گیتى خود را فراهم سازد.معارف پرورى، یکى از اعمال حسنه و مطابق با اراده اهورا مزدا شمرده مىشد و دانایان موظّف بودهاند که دیگران را از علم و تربیت بهرهمند سازند.از خرده اوستا هست که:
اى اهور مزدا به من فرزندى عطا فرما که با تربیت و دانا بوده و در هیأت اجتماع داخل شده، به وظیفه خود رفتار نماید...فرزند رشید و محترمى که حاجت دیگران را برآورد.فرزندى که بتواند در ترقى و سعادت خانواده و شهر و کشور خود بکوشد.» (4)
اگر چه سامى با آوردن یک سلسله شواهدى از خرده اوستا، سعى در اثبات ادّعاى خویش دارد، ولى باید این نکته را در نظر گرفت که یک عده از دانشمندان، تشابه و نزدیکى این اعتقادات و آداب و رسوم مردم دوره هخامنشى را با آیین قدیم بیشتر قبول دارند تا با دین زرتشتى.بعدا در این مورد سخن خواهیم گفت که آیا این آداب و رسوم برگرفته از دین زرتشتى بود یا نشأت گرفته از آیین قدیم ایرانیان؟
عدّهاى دیگر از نظریهپردازان، همینکه نام اهورامزدا را در کتیبههاى شاهان هخامنشى مشاهده مىکنند، حکم به زرتشتىگرى آنها مىدهند.در حالى که پر واضح است که اهورا مزدا قبل از ظهور زرتشت نامى آشنا براى ایرانیان بوده است.چرا که در آیین قدیم، اهورا مزدا به عنوان خداى خیر مورد پرستش قرار مىگرفت و تنها کارى که زرتشت در ارتباط با اهورا مزدا انجام داد ترفیع مقام و درجه او نسبت به خدایان دیگر بود. به گفته داریوش شایگان:
«صعود اهورا مزدا از این جهت بوده است که وى وارث صفات فرمانروایى خدایان پیش از زرتشت است.کوشش مصلحان دینى مصروف این شده که از طرفى به دین مغ کهن صفات اخلاقى ارزانى دارند و از سوى دیگر او را جدا از همه، بر فراز سایر موجودات الهى جاى دهند.» 5
پس وجود نام اهورا مزدا در کتیبههاى هخامنشى، نمىتواند دلیلى بر زرتشتىگرى آنها باشد، چرا که ستایش این خدا هم از مذهب مزدیسنا در مفهوم اصطلاحى آن و هم از نوآیینى و دینآورى زرتشت باستانىتر است. (6)
گروهى از دانشمندان، وجود آیین و مراسم آتش و پرستش و تقدّس آن را در دوران هخامنشى، دلیل بر زرتشتىگرى آنها مىدانند.
زیرا آتش در دین زرتشت، بسیار مقدس و مورد پرستش مىباشد.بجا آوردن آیینهاى مذهبى، به وسیله شاه، بویژه بجاى آوردن آیین آتش، قرنها در سنتهاى ایرانى باقى مانده است.
«مهرداد-فرمانرواى پونتوس-در مراسم ستایش زئوس سترادیوس به شیوه باستانى هخامنشیان در پاسارگاد، خود شخصا آتش بر مىافروخت، هیمه به آتشکده حمل مىکرد...و بخور و مراسم جرعه افشانى را بجاى مىآورد و آنگاه هیمهها و بوتههاى مقدّس را آتش مىزد.» (7)
آتش روح کشور و شاهان برافروزنده و شعلهور نگهدارنده آتش بودند.در دوره هلنیگرى، فرمانروایان پارسى تخت جمشید، لقب«فراته داره»بر خود نهاده بودند که بمعناى نگهدارى آتش است و وظیفه آنها را باز مىنماید.
با توجّه به اینکه تقدس آتش در دین قدیم ایرانیان نیز وجود داشته و یکى از چهار عنصر از عناصر مقدّس طبیعت بوده که مورد پرستش قرار مىگرفته است، این موضوع نمىتواند دلیلى محکم و متقن بر زرتشتىگرى هخامنشیان باشد.
دیدگاههاى دسته دوّم
برخى دیگر از خاورشناسان و اندیشمندان ایران باستان، بر این باورند که دین هخامنشیان زرتشتى نبوده است، به دلایل ذیل:
1.هخامنشیان اجساد و اموات خود را دفن مىکردند، برخلاف مادها که اجساد را بر بالاى بلندى قرار مىدادند تا طعمه درندگان یا پرندگان شوند و این رسمى است که بعدها نزد زرتشتیان رواج پیدا کرد.
2.زرتشتیان با اقرباى خود وصلت مىکردند، ولى ساکنان پارسى به چنین عملى مبادرت نمىکردند.
هرودت مىنویسد:کمبوجیه قضات سلطنتى را احضار کرد و از آنان پرسید آیا قانونى اجازه مىدهد که فردى با خواهر خود ازدواج کند؟ قضات جواب دادند:«چنین قانونى در ایران وجود ندارد.»آنگاه براى در امان ماندن از خشم کمبوجیه، فورا اضافه کردند:ولى قانونى وجود دارد که به پادشاه هر گونه اختیارى مىدهد که به میل خود رفتار کند.
3.ایرانیان شیره گیاهى موسوم به«هوما»را در مراسم مذهبى استعمال مىکردند که همان «سوماى»هندیان است، ولى زردتشت در یسناى 14-32 پیروان خود را از نتایج بد و مهلک این گیاه برحذر داشته و آن را کشنده گاو مقدس دانسته است. (8)
بنونیست)E.Benveniste(-خاورشناس معروف فرانسوى-بر اساس پژوهشى علمى و دقیق در «مذهب پارسیان بنا بر متون یونانى»ثابت کرده است که پادشاهان هخامنشى، بنابر آنچه از آثار مورخان یونانى و کتیبهها بر مىآید، به هیچ روى کیش زرتشتى نداشتند؛بلکه معتقد به مذهب قدیم آریایى بودند و اگر ما این نظریه را بپذیریم، یکى دانستن کى گشتاسب و ویشتاسپ هخامنشى -پدر داریوش-امرى محال خواهد بود.
این نویسنده، با بررسى گفتههاى هرودت در مورد آداب و رسوم هخامنشیان مىگوید:
«کسى که حتى آگاهى بسیار اندکى از دین زرتشت مطابق نامه اوستا داشته باشد، آنا در خواهد یافت که مطالبى که در گفتار هرودت به آنها اشاره نشده، خیلى بیشتر از مسایلى است که از آنها سخن رفته است.خواننده هیچ یک از ویژگیهاى اساسى آیین اوستایى را در این جا نمىیابد.از زرتشت هیچ سخنى به میان نیامده است، به اهمیّت هوم-گیاه مقدسى که افشرده خوشبوى آن چون زور * به کار مىرفت-همچنین به حرمت گاو و موقعیت مهم و اساسى آتش در برگزارى آیینهاى دینى اشارهاى نشده و از بنیانهاى اساسى دین یعنى باور به دوگانگى و ثنویت در نظام کیهانى، پاکى و پارسایى در قلمرو *زور-در اوستا عبارت است از نیاز مایع، مثل آب، شیر و غیره که در هنگام رسومات مذهبى بکار برده شود و بخصوص آب آمیخته به شیر که در وقت یشنه کردن استعمال مىگردد به منزله آب مقدس عیسویان مىباشد. (یشتها، ج 1، ص 53)
این آب در اوستا موسوم است به«زاوثر»Zaothra که امروز زور گویند.(یشتها، ج 1، ص 417) اخلاق نیز، سخن در میان نیست.
تصویرى که هرودت از دین پارسها مىدهد با آیین زرتشتى مغایرت دارد، ولى چنانکه پیش از این نیز یاد کردیم، در آیین اوستایى نشانههایى از عقاید و باورهایى را مشاهده مىکنیم که زرتشت براى طرد آنها کوشیده بود.این گونه باورها گو اینکه در زمانهاى بعد به اوستا افزوده شدهاند، از لحاظ منشأ و بنیاد تاریخى، از زمان دینآورى زرتشت کهنترند.
بنابراین، باید دید که آیا مطالب هرودت با این گونه بقایاى دین باستانى ایرانیان سازگارى دارد یا نه؟بررسى جزئیات روایت هرودت این تصویر را تأیید مىکند.مورخ یونانى از قربانى حیوانات قربانى است که زرتشت در پى برانداختن آن بود، ولى ذکر برگزارى این گونه آیینهاى قربانى، به هنگام گفتگو از ایزدان و پهلوانان در یشتها مىرساند که این رسم همچنان بر جاى مانده و دوام داشته است.براى«مهر»و«تیشتر» حیوانات قربانى مىشده است و به گواهى اوستا، چند تن از پهلوانان افسانهاى به خاطر سر به مهر آوردن«در واسب»زن ایزد نگاهبان گلّهها، اسبها را صد صد، گاوها را هزار هزار و گوسفندان را صد هزار صد هزار قربانى کردهاند و برخى از این قربانیها بر فراز کوهها برگزار شده است.» (9)
در مورد تدفین مردگان، بنا به گفته مورخ یونانى-هرودت-تنها مغان یعنى مادها و نه پارسها، نعش مردگان را پیش سگ و پرندگان مىاندازند.از آنجا که این رسم به خزرها و بلخىها نیز نسبت داده شده است، چنان مىنماید که یکى از رسمهاى ویژه قبایل کهن ایرانى بوده که در جلگههاى شمال زندگى چادرنشینى داشتند و امرى را که بنا به اقتضاى وضع آب و هوا و طرز معیشت آنها از ضرورتهاى زندگى بود.به صورت یک رسم مذهبى درآوردهاند.
لیکن در زمانهاى کهنتر در دوره هم زیستى (اقوام هندو ایرانى)مردگان را مىسوزاندند و بعدها براى برانداختن این رسم کهن، یعنى سوزاندن مردگان که در اوستا به تکرار و به شدّت بدان حمله شده است، نوآیینى زرتشتى رسم دیگرى را به عنوان آیین مذهبى برقرار کرد که به احتمال قوى از آسیاى مرکزى سرچشمه گرفته بود.هر گاه این تحریمهاى بعدى را نشانهاى از رواج رسم سوزاندن اجساد نگیریم، باز دلایل دیگرى در دست است که دوام این سنت را مىرساند.یکى از آن دلایل، واژه«دخمه»است که از عصر اوستا تا زمان ما در مفهوم جایگاه بلندى به کار رفته که نعش مردگان را در آنجا پیش پرندگان مىنهادند.در صورتى که معنى اصلى دخمه، هیمه هیزم است که نعش مرده را بر روى آن مىسوزاندند. (10) در این مورد نیز رسم پارسى با دستورهاى اوستایى هم آهنگى ندارد.
دین ایرانى که هرودت توصیف کرده، با آیین اوستایى تنها در مورد عقایدى که بازمانده باورهاى دوران هندو ایرانى است، هم آهنگى دارد و برخى از این باورهاى کهن را با وجود دگرگونى و جابهجایىهاى فراوان، هنوز مىتوان در اوستا نیز تشخیص داد.
به هنگام بررسى تطبیقى متنهاى یونانى و اوستایى، مىتوان از سنگ نبشتههاى فارسى باستان، استفادههاى فراوان برگرفت.آگاهیهایى را که از این سنگ نبشتهها به دست مىآید مىتوان به ترتیب زیر خلاصه کرد:
1-داریوش مىبالد که به یارى اهورا مزدا و همه بغان شاهنشاهى خود را بنیاد نهاده و یاغیان را شکست داده است.
2-همو مىگوید:پرستشگاههایى را که گئوماتاى مغ-بردیاى دروغین-ویران ساخته بود، از نو بنا کرده است.
3-خشایارشا علاوه بر اهورا مزدا، از مهر و ناهید نیز یاد کرده است.
در این میان، نه تنها به زرتشت، بلکه به هیچ مطلب دیگرى که بتواند این سنگ نوشتهها را رنگ زرتشتى دهد، اشاره نشده است.
حرف آخر اینکه، مذهب هخامنشیان هم با کیش مغان و هم با مذهب زرتشت مغایرت دارد و در برابر آئین مزدیسنا آنهم در مواردى که این آیین با وجود دینآورى زرتشتى، آثارى از باورهاى باستانى مربوط به پرستش عناصر طبیعت و گیتى را حفظ کرده، هم آهنگى دارد. (11)
حال با شناسایى نسبى وضعیّت دینى شاهان هخامنشى، به سیاست مذهبى آنها مىپردازیم.
ب:سیاست مذهبى شاهان هخامنشى
سخن گفتن در این مقوله، به جهت مشاهده یک سلسله رفتار و برخوردهاى متفاوت-و در بعضى موارد بسیار متناقض-از طرف شاهان هخامنشى امرى بسیار دشوار مىنماید و به تعاقب آن قضاوت نهایى را مشکل مىسازد.چرا که این شاهان هر کدام به مقتضاى شرایط زمانى و مکانى، برخوردها و سیاستهاى خاصى را در پیش گرفتهاند که براى درک صحیح و درست این سیاستها و روشها، باید ظرف زمانى و مکانى آن وقایع را نیز در نظر گرفت.
ولى آنچه مسلم است این است که بیشتر شاهان هخامنشى از این منظر، قابل مقایسه با سلاطین زمان خود نیستند؛چرا که آنها در مقابله با اقوام بیگانه یک تسامح مذهبى خاصى را از خود نشان مىدادند که در آن دوره و زمان خاص، امرىبعید به نظر مىرسید.زیرا سابقهاى براى این طرز رفتار و اعطاى آزادى عقیده به ملل قبل از آنها وجود نداشت.در سطورى که در پیش داریم با مقایسه این رفتار شاهان هخامنشى با حکمرانان هم عصر خویش که بر ملل دیگر فرمان مىراندند بیشتر این موضوع را بسط خواهیم داد.
هخامنشیان به هر جایى که قدم مىگذاشتند، آزادى و رفاه و آسایش را با خود به ارمغان مىبردند و بر عقاید دیگران احترام مىگذاشتند.حال آنکه در آثار فاتحین و زورمندان سایر دول، خلاف آن مشهود و گویاى ستمگرى و بیداد است.براى نمونه، در کتیبه آشور نصیربال مىخوانیم:
«به فرموده آشور و ایشتار، خدایان بزرگ که حامیان من هستند، با لشکریان و ارابّههاى جنگى خود به شهر گینایو حمله بردم و آن را به یک ضرب شست تصرف کردم.ششصد هزار نفر از جنگیان دشمن را بیدرنگ سر بریدم.سه هزار اسیر را زنده طعمه آتش ساختم و حتّى یکى را باقى نگذاشتم تا به گروگانى رود.حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم و از آنجا به سوى شهر طلا روان شدم.مردم این شهر، از در عجز و الحاح در نیامدند و تسلیم من نشدند.لاجرم به شهرشان یورش بردم و آن را گشوده و 30 هزار نفر از دم تیغ گذراندم.بسیارى دیگر را در آتش کباب کردم و اسراى بىشمار را دست و انگشت و گوش و بینى بریدم و هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم.از اجساد کشتگان پشتهها ساختم و سرهاى بریده به تاکهاى بیرون شهر آویختم.»
اینک ببینیم بخت النّصر که در ابتداى شاهنشاهى کوروش مىزیسته، نسبت به زیردستان و ملل اسیر چه رفتارى داشته و خشم خود را چگونه فرو نشانده است؟
«فرمان دادم که صد هزار چشم در آورند و صد هزار قلم پا را بشکنند.با دست خودم چشم فرمانده دشمن را در آوردم.هزاران پسر و دختر را زنده زنده طعمه آتش ساختم.خانهها را چنان کوفتم که دیگر بانگ زندهاى از آنها برنخیزد.» (12)
امّا کوروش بزرگ بر استوانه گلى که عین آن در موزه انگلستان و شبه آن در موزه ایران باستان موجود است، سرگذشت ورود و فتح خود را به بابل چنین شرح مىدهد:
«منم کوروش شاه شاهان-شاه بزرگ-شاه نیرومند-وضع داخلى بابل و امکنه مقدس آن قلب مرا تکان داد.فرمان دادم که همه مردم در پرستش خداى خود آزاد باشند و بىدینان آنان را نیازارند.فرمان دادم که هیچ یک از خانههاى مردم خراب نشود.فرمان دادم که هیچ کس اهالى شهر را از هستى ساقط نکند.خداى بزرگ از من خرسند شد و به من که کوروش هستم و به پسرم کمبوجیه و به تمامى لشکریان از راه عنایت، برکات خود را نازل کرد...»
پرسشى که در اینجا به ذهن خطور مىکند، این است که علّت تسامح و تساهل مذهبى که شاهان هخامنشى داشتند چه بوده است؟گفتنى است که آریائیها در امور مذهبى، نظر سمحه سهله را از قدیم-تا جایى که اطلاعات تاریخى صعود مىکند-همیشه داستهاند.اگر چه دولت هخامنشى در امور سیاسى به ملل سامى نزدیک شده بود ولى در امور مذهبى خصایص آریایى خود را حفظ کرد.
اما بعدها دولت ساسانى بیشتر در تحت تأثیر ملل سامىنژاد آسیاى غربى و امپراتورى روم و بیزانس درآمد و این صفت را هم فاقد شد.البته پر واضح است که در کنار این خصایص باطنى، رفتار شاهان هخامنشى تا اندازهاى به دلایل سیاسى و براى جذب قلوب بود.امپراتورى گسترده هخامنشى اقوام و ملل گوناگونى را با اعتقادات و آداب و رسوم مختلف و متفاوت زیر تسلط خود داشت و عاقلانه این بود که براى حفظ وحدت سیاسى و قدرت نظامى، تعصّبات خشک و مضرّ را کنار گذاشته و با سعه صدر نسبت به آن اقوام بنگرد.
براى پردازش دقیق به موضوع، رفتار تک تک شاهان هخامنشى را از جهت سیاسى و اعمال تساهل و تسامح مذهبى و روشى که در این زمینه در پیش گرفتند، مورد بررسى و مداقّه قرار مىدهیم.در این راستا، ناگزیر بیم نیم نگاهى هم به تاریخ سیاسى و مهمترین وقایع دوران حکمرانى هر کدام از شاهان هخامنشى داشته باشیم.
کوروش:
وى در سال 550 ق.م، همدان را تسخیر و«ایخ- توویگو»را به اسارت گرفته و همراه تمام غنایم به انشان مىبرد. (13) کوروش در هنگامه کسب قدرت و حکومت، با سه جبهه لیدى، بابل و مصر مواجه بود.این شاه، براى تسلّط بر این حکومتها سیاست خاصّى به کار برد.ابتدا به دلایل سیاسى، اقتصادى و سوق الجیشى منطقه لیدى، به پایتخت آن -سارد-حمله کرد و براى اینکه از طرف«نبونید» پادشاه بابل آسوده خاطر باشد، با او قرارداد صلحى را امضا نمود و بعد به سوى«کرزوس»حاکم لیدى شتافت و براى اولین بار با استفاده از شتر موفّق شد لیدى را تسخیر کند و کرزوس را به اسارت بگیرد.برخورد کوروش با حاکم لیدى بزرگمنشانه و همراه با احترام و رأفت بوده است... (14) تا 545 ق.م، تمام آسیاى صغیر در تحت تسلط پارسیها درآمد و کوروش به هر شهرى حاکم جداگانهاى گماشت تا با هم متّحد نشوند و قوّت نیابند.
از طریق مشرق هم قبل از اینکه متوجه بابل شود، تا رود سند پیش رفت.تسخیر بابل در بهار 539 ق.م روى داد.موافق منابع بابلى، «نبونید»مجسمه رب النوع(اور)را به بابل آورده پیروان«بل مردوک»الهه بابلیها را از خود رنجانید. اینها با کوروش مواضعه کردند و آن وقتى بود که دیاله و دجله نسبتا کم آب بود.این دو رود را برگردانید و در محوطّهاى که بین شهر بابل و سدّ بخت النّصر واقع بود، داخل شد.بعد به طرف شمال حرکت کرد و ارتباط قشون بابلى را با شهر بریده، آن را شکست داد.پس از آن، کوروش بدون جنگ از طرف جنوب داخل بابل شد و پادشاه آن جا را وادار به تسلیم کرد.شاه در معبد بزرگ بابل موافق مراسم مذهبى بابلیها تاجگذارى کرد و احترام زیادى به مذهب و معتقدات اهالى نمود. بعد از تسخیر بابل، ممالکى که مطیع آن بودند به اطاعت کوروش درآمدند.از آن جمله است: فلسطین و فنیقیّه.
کوروش نسبت به ملّت بنى اسرائیل که از زمان بخت النّصر در اسارت بودند، مهربانى و رأفت ویژهاى ابراز نمود.ظروف طلا و نقره که بخت النّصر از بیت المقدّس آورده بود، به آنها برگرداند و اجازه داد به فلسطین مراجعت کرد، در بیت المقدس معابد قدیم را که آسوریها خراب کرده بودند، تعمیر نمایند و معبد جدیدى بنا کنند.هم چنین اجازه داد چهل و دو هزار نفر اسرائیلى با 7 هزار نفر غلام و کنیز، به طرف فلسطین رفته به تجدید بناى بیت المقدس پرداختند.و لیکن بزودى اختلاف شدید بین مردمى که در فلسطین مانده و آنهایى که به بابل آمده بودند، پدید آمد و کوروش مقتضى دید ساختن معبد جدید را به تعویق اندازد.با وجود این از سخنان پیغمبران بنى اسرائیل پیداست که احترام این ملّت نسبت به کوروش فوق العاده بوده است.
کوروش در بابل براى جذب قلوب بابلیها بیانیهاى داده که عین آن در حفریّات بابل به دست آمده و اکنون معروف به استوانه کوروش است.شاه در این بیانیه، خود را خادم رب النوع بزرگ بابلیها خوانده مىگوید:
«بعد از آوردن مجسمه خداهاى اور(به بابل) مردوک او را برگزید.او دست کوروش پادشاه انشان را گرفت، و اسم او را براى سلطنت تمام عالم برد. بعد شاه مزبور گوید:وقتى که من در میان سکوت و آرامش به«تین تیر»وارد شدم، با فریادهاى شادى و سرور مردم به قصر پادشاهى درآمدم و بر تخت سلطنت نشستم. (15)
پس از تسخیر بابل و شامات و فلسطین و شهرهاى فنیقیّه و غیره، کوروش به ایران مراجعت کرد و در طرف مشرق به قشون کشى پرداخت، و لیکن از کارهاى او در این زمان چندان اطلاعى نیست.فوت او در 529 ق.م بود. (16)
هرودت گوید:در جنگ با ماساژتها که بین دریاى خزر و آرال سکنى داشتند، کشته شد. برلس نوشته که کورش در نبرد با عشیره دها(یکى از عشایر سکائى)در حوالى گرگان کشته شد. «کتزیاس»گوید در جنگ با سکاها زخم برداشت و از آن درگذشت و نعش او را در پاسارگاد دفن کردند.
کوروش یکى از چند شخصیت تاریخى عهد قدیم است که اسمشان در میان ملل مختلف دیگر با آیینها و مذاهب گوناگون به نیکى یاد شده است.پیغمبران بنى اسرائیل او را بسیار ستودهاند و پیروان مذهبى که تورات را
کتاب مقدّس مىدانند از طفولیت اسم این شاه را شنیده، با این اسم مأنوس مىشدند. (17)
گریشمن مىنویسد:«کوروش سخى و نیکخواه بود و اندیشه آن نداشت که ممالک مفتوحه را به اتخاذ روشى واحد ملزم نماید، بلکه این خردمندى را داشت که مؤسسات هر یک از حکومتهایى را که به تاج و تخت خود ضمیمه مىکرد، لا یتغیّر مىکرد.او هر جا که رفت، خدایان مذاهب مختلف را به رسمیّت شناخت و تصدیق کرد.همواره خود را جانشین قانونى حکمرانان بومى معرفى مىنمود.اسکندر نخستین کس نبود که این سیاست را اتخاذ کرد، بلکه او فقط از سرمشق کوروش تقلید نمود.کوروش بیش از هر فرد دیگرى متوجه بود که در جهان باستان، شهرهاى متمدن و قبایل وحشى از قواى داخلى که مىکوشد همه را در یک جامعه انسانى مستهلک سازد، به زحمت اطاعت مىکند.» (18)
ما هرگز نمىبینیم که کوروش مانند رومیان ملّت رقیب خود را با خویش متحد کند و نخست با او مانند ملتى هم شأن رفتار نماید و سپس در زمان ضعف وى، او را تابع و مطیع کند و بدو ظلم و ستم روا دارد.خود کوروش در متنى تاریخى که در بابل نوشته شده چنین گوید:
«مردوک همه سرزمینها را بازدید کرد تا کسى را که مىبایست پادشاهى عادل شود-پادشاهى که تابع قلب خویش باشد-دریافت.دست او را گرفت و وى را به نام«کوروش انشانى»خواند و پادشاهى همه جهان را به نام او کرد.» (19)
کمبوجیه
کمبوجیه بعد از فوت پدر به خیال ادامه جهانگیرى پارسیها افتاد، ولى چون بعضى از ایالات در حال طغیان بودند، کمبوجیه در مدّت سه سال به مطیع کردن ایالات پرداخت و در سال (526 ق.م)به طرف مصر حرکت کرد. (20)
نخستین جنگى که بین مصریها و پارسها روى داد، در پلوز بود.قشون مصرى شکست خورد و پس از آن قشون ایران بىزحمت به ممفیس پایتخت مصر رسیده شهر مزبور را تسخیر کرد. (525 ق.م)کمبوجیه با پادشاه مصر به روایت هرودت«در ابتدا با خشونت رفتار کرد ولى پس از آزمایش او را نواخت امّا بعد از چندى معلوم شد که در کنکاشى بر ضد ایران شرکت دارد و به حکم کمبوجیه کشته شد.» (21) در ابتدا رفتار کمبوجیه در مصر موافق رفتار کوروش در ممالک مسخّره بود.به این معنى که لباس پادشاهان مصرى پوشید و مراسم دربار مصر را بجاى آورد و مصریها او را یکى از فراعنه بزرگ خود دانستند.پس از آن قصد ممالک مجاور را نمود:اوّل«لیبیا»تسلیم شد بعد«سیرن»که مستعمره یونانى بود و نیز«برقه» سر اطاعت پیش آوردند...خیال کمبوجیه این بود که به قرطاجنه(کارتاژ-تونس امروزى)که مملکت نامى و پر ثروت و داراى مستملکات زیاد(در دریاى مغرب)حمله برد و لیکن فنیقىها از این جهت که اهالى قرطاجنه از مهاجرین فنیقیه بودند راضى شدند کشتیهاى خود را بدهند و کمبوجیه خواست از طرف کویر لیبیا به آن مملکت حمله برد با این مقصود پنجاه هزار نفر به طرف آمون که معبد آن در نزد مصریها بسیار مقدس بود فرستاد و دیگر چیزى از آنها نیامد. (22) پس از آن کمبوجیه بعزم مملکت ناپاتا(تقریبا سودان کنونى)و اتیوپى حرکت کرد.در این سفر قشون پارسى مقدارى از رود نیل را پیمود و لیکن پس از اینکه داخل صحراى بىآب و علف ناپاتا گردید از حیث آذوقه در تنگدستى افتاد و بالاخره کمبوجیه پس از دادن تلفات زیاد مجبور شد به مصر مراجعت نماید.وى در 523 ق.م، در مصر حاکمى معین کرده به طرف ایران رهسپار شد.در شام شنید که مغى از اهل ماد خود را«بردیا»پسر کوروش-برادر کمبوجیه-خوانده و به تخت سلطنت نشسته و مردم هم او را به پادشاهى پذیرفتهاند.کمبوجیه در وضع بسیار بدى قرار گرفت.چرا که او مىدانست که«بردیا»را کشته، و لیکن نمىتوانست این مطلب را آشکار کند. بالأخره در حال تأثر در شهر اکباتانا در شام، زخمى به خود زد که از آن در گذشت و قبل از فوت راز خود را به نزدیکان خود ابراز کرد. (23)
در زمینه سیاست مذهبى کمبوجیه، مطالب ضد و نقیض بسیارى عنوان شده است.عدهاى او را محکوم به بدرفتارى با اقوام بیگانه کرده و عدّهاى دیگر به دفاع از او پرداختهاند، هرودت گوید:
«کمبوجیه چون مرض صرع داشت، موفق نشدن او در قشونکشىهاى مزبور باعث شدّت مرض او شد و گرفتار حالت جنونى گردید و در این حال سفاکیّهاى زیاد و کارهاى بسیار بد از او سر زد.از جمله به گاو مقدس مصریها که«آپیس»نام داشت زخمى زد که حیوان مزبور از آن تلف شد-و بر اثر این اقدام مصریها فوق العاده از ایرانىها متنفّر شدند-و جسد مومیایى شده آمازیس پادشاه سابق مصر را بسوخت.» (24)
امّا پیرنیا در آثار خویش به دفاع از کمبوجیه پرداخته و عنوان مىکند چند سال قبل، سندى از یک نفر مصرى که از رجال مهمّ دربار مصر در این زمان بوده به دست آمده و او مىنویسد که کمبوجیه مانند فراعنه، تمام مراسم دربارى و آداب مذهبى مصر را به جاى آورد و حتى در معبد «سائیس»در پیش عظمت«نایس»مادر خدایان مصرى به خاک افتاد. (25)
با توجه به آنچه گفته آمد، استنباط نگارنده بر این است که رفتار کمبوجیه در ابتدا(8 ماه نخست حکمرانى)موافق رفتار کوهش در بابل بوده و اگر گفتههاى هرودت صحیح باشد، به واسطه مرض صرع، یا به دلایل دیگر احوال او تغییر کده است. در هر حال مسلم است که قضیه زخم زدن به گاو آپیس دروغ است، چرا که به موجب اسنادى ثابت شده که گاو مزبور در ابتداى قشونکشى کمبوجیه به حبشه مرده است.استلهاى مصرى در موزه پاریس این موضوع را ثابت مىکند و نیز استلهایى که از زمان کمبوجیه به دست آمده، نشان مىدهد که او در مقابل گاو مقدس مصریها به زانو درآمده است.
داریوش بزرگ
مورخین معتقدند که کمتر سلطانى در عالم در بدو سلطنت به قدر داریوش با مشکلات عدیده و طاقتفرسا مواجه شده است.با وجود این، داریوش به واسطه اراده آهنین و قوّت نفس، بر کلیه موانع و مشکلات فائق آمد و فى الواقع شاهنشاهى ایران را از نو تأسیس کرد.بر اساس کتیبه بیستون، داریوش بر شورشهاى عیلام-بابل -قشون ماد-ارمنستان و...فائق آمد و در 517 ق.م، به مصر رفت.زیرا در آنجا هم به خاطر رفتار نامناسب والى، زمینه بروز شورش و اغتشاش فراهم شده بود.پس از ورود، والى مصر را که «آریاندس»نام داشت کشته و بدین وسیله قلوب روحانیون مصر را جذب کرد.به این منظور عطاهاى زیاد به آنها نمود و در عزادارى مصریها در موقع تلف شدن گاو مقدس آنها، شرکت و سوگوارى کرد و یکصد تالان به کسى که گاو مقدس مصریها را موافق علایم آن پیدا کند، پاداش در نظر گرفت.
در مورد سیاست مذهبى داریوش، باید گفت که او همان روشى را که کوروش به اجرا گذاشته بود، ادامه داد.به پرستشگاهها و اماکن مقدسه اقوام بیگانه احترام مىگذاشت و آنها را در دین خودشان آزاد گذاشته بود.امریّه داریوش به شهربان خود در آسیاى صغیر-«گاداتس»-که باغبانهاى معبد«آپولن»را به کار وا داشته و از آنها مطالبه مالیات کرده بود، بهترین شاهد بر محترم داشتن پرستشگاههاى اقوام تابعه و کارکنان و عمّال آنهاست.داریوش در پایان این کتیبه به شهربان خود چنین نوشته است:
«...امّا از جانب دیگر چون تو عواطف مرا نسبت به خدایان منظور نداشتهاى، اگر روحیه خود را تغییر ندهى قهر و غضبى که از این هتک حرمت به من دست داده بر تو ناگوار خواهد بود.تو تحمیلى به باغبانهاى تبرک شده «آپولن»کردهاى و به کار در زمین غیر مقدّس وادارشان ساختهاى.این کار در حکم خالفت بااحساسات اجداد من است...» (26)
چون روحانیون و کاهنین نفوذ فوق العاده وسیعى در بابل و مصر و سایر ملل تابعه داشتند، سیاست چنین اقتضاء مىنمود که از این ابزار سیاسى-مذهبى به نحو مطلوبى استفاده شود، تا توجّه آن دولتها و مردمانش به وسیله این عمّال متنفّذ و مؤثر، به سوى دربار هخامنشى جلب گردد.ولى البته چنانچه به عنوان مراسم و آداب دینى کشورهاى تابعه، اعمالى خلاف انسانیّت و مدنیّت معمول مىداشتند، اخلاقا خود را موظّف به باز داشتن آنها از آن گونه اعمال مىدانستند. به عنوان مثال، برحسب نوشته«آپین»داریوش به اهالى کارتاژ نوشت که انسان را براى خدایان قربانى نکنند و گوشت سگ نخورند. (27)
همزمان با این اقدامات، «داتیس»دریا سالار ایران، هنگام ورود به جزیره«دلس»)deloes(در حدود سیصد تالان طلا بخور و عود در معبد «آپولون»سوزانید.همین عامل باعث شد که از طرف یونانیان به او عنوان«حامى آپولون»داده شود.داریوش هنگام توقّفش در مصر، فرمان داد که پرستشگاه«پتح، ptah»واقع در شهر«ممفیس» را که رو به خرابى مىرفت، تعمیر کنند و موقوفهاى نیز در شهر«إدفو»برقرار کرد. (28)
در صحراى الخرقه پرستشگاهى که در حال نابودى بود، به فرمان او مرمّت و تعمیر گردید و تصویر داریوش را بر روى دیوار پرستشگاه، در حالى که آمون به خداى مصریان فدیهاى تقدیم مىکند، منقوش کردند.مخارج همه این تأسیسات و موقوفات، هزینه ساختمان پرستشگاهها و همچنین تأمین زندگى و معاش کاهنان، همه و همه از گنجینه شخصى داریوش پرداخت مىشد. داریوش در همین مسافرت، به یکى از پیشوایان مذهبى شهر«سائیس»موسوم به«اوزاهار»اجازه داد که دوباره معبد خود را که رو به خرابى گذاشته بود، ترمیم کند و به اداى مراسم مذهبى بپردازد. (29)
این بزرگمنشیهاى شاهان هخامنشى، به وجهى بهتر در مورد بنى اسرائیل تجلّى مىکند. معبد یهودیان در اورشلیم که بخت النّصر با خاک یکسان کرده بود و زرینه آن را به یغما برده بود، کوروش فرمان داد که با هزینه ایران دوباره ساخته شود و ظروف طلا و ابزارهایى را که بخت النّصر به یغما و تاراج برده بود، دوباره به اورشلیم برگردانند. ولى پس از مرگ او، بر اثر اغتشاشاتى که داریوش با آنها روبرو شد، اتمام این کار به تعویق افتاد. داریوش پس از کسب اطلاع از فرمانى که کوروش در این باره صادر کرده بود و در بایگانى همدان به دست آمد، به اتمام ساختمان همّت گمارد. فرمان وى اجراء شد و اعقاب بنى اسرائیل توانستند مراسم افتتاح معبد احیاء شده خود را به جاى آورند. (30)
هر اندازه که مرزهاى شاهنشاهى ایران توسعه مىیافت و اقوام مختلف دیگر را با آداب و رسوم مذهبى گوناگون در بر مىگرفت و نیرو و قدرت آن محکمتر مىشد، هخامنشیان به همان اندازه سعى و کوشش مىکردند که تسلط و فرمانروایى خود را تا حدّ امکان از طرف مقامات روحانى این کشورها، مشروع جلوه داده و مورد تأیید قرار دهند.به عبارت دیگر، به اقتدار سلطه خود جامه قانونى بپوشانند و آن را به رسمیّت بشناسانند که تا اندازهاى هم موفق شدند.
خشایارشا
در بین شاهان هخامنشى، تنها کسى که بر خلاف سیاست اسلاف و اعقاب خود رفتار کرد، خشایارشا بود که نسبت به عقاید مذهبى بابلیان و مصریان بىاحترامى کرد و با خشونت با شورش مصر و بابل برخورد نمود و دستور داد دیوارهاى استحکامات شهر مزبور را خراب کنند، معابد آن را ویران سازند و مجسمه زرین خداى بعل را ذوب نمایند.از این زمان، وى عنوان«شاه بابل»را ترک گفت و به عنوان«شاه پارسیان و مادها»اکتفا کرد. (31)
خشایارشا، مصر و بابل را فتح کرد و با همه وزنه قدرت مهیب خود، بر این ملل باستانى فشار آورد.امّا او، بگفته آن نویسنده:«نمىتوانست بفهمد که هنگام تغییر روش نسبت به ملل مغلوبه صراحتا فرا رسیده است». (32
از خشایارشا کتیبهاى بر جاى مانده است که به نام«کتیبه دیوان»معروف مىباشد.از مفاد این لوحه سنگى چنین بر مىآید که آن مدارا و احترام تغییر کرده و خشایارشا روى تعصّب و تأثیر مذهبى، پرستش دیوان را از قلمرو خود منبع و طرد و پرستشگاه آنها را ویران ساخته است.باز همین پادشاه هنگام فتح آتن دستور مىدهد که مجسمههاى خدایان را بشکنند و بتکدهها را آتش زنند.زیرا او عقیده داشت که خدا لا مکان است و به صورت بت نمىتوان او را درآورد و همین عمل خشایارشا کینه یونانیها را بیشتر نمود.خشایارشا در این کتیبه مىگوید:من بتها * را شکستم، بتکدهها را ویران کردم و آیین اهورامزدا را دایر کردم، زیرا بتها عامل خرابى و فساد و خشکسالى و دروغ بودند. (33)
در ارتباط با این اقدامات خشایارشا، پیش از صادر کردن حکم محکومیّت، باید به علل و رفتار او پى برد و با انگیزهاى که او را به شدّت عمل وادار مىکرد آشنا شد.سرزمین بابل در تمام دوره هخامنشیان، پیوسته کانون ناراحتى و اغتشاش بوده است.یکى از آن علّتها که خشاریارشا را به نشان دادن واکنش شدید وا داشت، کشته شدن «زوپیروس»استاندار بابل بود که سوریه نیز در قلمرو فرمانروایى او قرار داشت.شخصى به نام «بشیمانى»بین 10 تا 29 ماه اوت 482 ق.م، شورش کرد و با عنوان شاه بابل بر تخت نشست و لوحههایى که پیدا شده است از 10 تا 29 اوت تاجگذارى شده است.شخص دیگرى در 22 ماه سپتامبر همان سال به نام«شمش اریبا»در شهر «بوروسیا»دعوى سلطنت کرد و براى قانونى ساختن فرمانروایى خود، در مراسم تاجگذارى بر پرستشگاه مردوک رفته، دست مردوک را گرفت و بدین قسم در انظار اهالى و بویژه طبقه روحانیون حکمرانى او به رسمیّت شناخته شد. (34)
چنانکه در مراسم تاجگذارى کوروش در بابل و نیز در مورد به رسمیّت شناختن مقام کمبوجیه و خشایارشا دیدیم، مادام که این تشریفات به عمل نمىآمد و مراسم احترامات مذهبى در پرستشگاه مردوک انجام نمىگرفت، حکمرانى آنان قانونى شناخته نمىشد.براى اینکه مردوک دیگرى در بین نباشد تا موجبى براى بروز شورش و اغتشاش و به رسمیّت شناختن شورشیان پیدا شود، یگانه راهى که به نظر مىرسید، از میان برداشتن مجسمه مردوک و معدوم کردن آن بود.
در واقع هدف از خشونت و شدّت عمل خشایارشا نسبت به عقاید مذهبى بابلیها در بدو امر، بیرون آوردن وسیله قانونى کردن شورش، یعنى وجود مردوک از دست عناصر شورشى بوده است.بدیهى است که کشته شدن کاهن پرستشگاه «اساگیلا»(شینگال)که در مقام تعرّض برآمده بود، دنباله نابودى مجسمه مردوک و خرابى و ویرانى پرستشگاهها، نتیجه شورش و اغتشاش بود.وقتى خدایى از بین رفت، دیگر احتیاجى به معبد او نیست و پرستشگاهش با خودش نابود مىشود. پس علّت چنین واکنشى از طرف خشایارشا بروز اغتشاشات پى در پى و قانونى شدن آنها، با بیعت کردن شورشیان با مردوک بوده است.
باید این را هم اضافه کنیم که تحولات عظیمى در قلب شاهنشاهى ایران در حال پیدایش بود و مذهب جدیدى گسترش خود را آغاز مىکرد و این همه موجب شد که شاهنشاه ایران روش تازهاى در پیش گیرد و شورش بابل فرصتى ایجاد کرد که یک بار براى همیشه کانون اصلى این ناراحتىها نابود شد.اکنون به خوبى مىتوان به معنى«دواها» که در سنگنبشته خشایارشا معروف به«دوا»به آنان اشاره شده است، پى برد.منظور خشایارشا از «دوا»همین بتهاى بابلیان و مصریان است.چنانچه خود خشایارشا در این سنگنبشته تذکر مىدهد، «از بین دهیاوهها عدهاى بودند که«دوا»را *هخامنشیان به بتها daeva مىگفتند. مىپرستیدند، گفتم تا«اهورا»یا«ارتا»را بپرستند.» (35)
اردشیر اوّل(دراز دست)
اردشیر در تعقیب سیاست مذهبى کوروش و داریوش، به عزرا اجازه داد به بیت المقدس برود و پانصد خانواده یهودى را که در قدیم نفى بلد شده بودند، با خویش همراه برد.امّا اتفاقى که بین ایشان و هم کیشانشان-که هرگز فلسطین را ترک نگفته بودند-ایجاد شد، شاه را وادار کرد اقدامات احتیاطى به عمل آورد و حتى نحمیا، ساقى و معتمد خود را فرستاد تا به مناقشات این مملکت خاتمه دهد.
اردشیر نسبت به جامعه یهود با نظر خیرخواهى مىنگریست؛به شرطى که رؤساى مسئول آنان به قدرت سلطنتى وفادار بمانند. عزرا، به منزله یکى از موجدان بزرگ یهودیّت، براى جامعه خود قوانینى ترتیب داد، و بر اثر سیاست روشن بین خویش-که هرگز از اطاعت قدرت سیاسى پارس سرپیچى نکرد-به ملت یهود اجازه داد که وضع خود را جبران کند. (36)
در سال 445 ق.م دیوارهاى بیت المقدس مجددا ساخته و روحانى بزرگ به عنوان رئیس بیت المقدس و یهودیه شناخته شد.
به خاطر همین اقدامات و عملکردهاى شاهان هخامنشى است که در
کتاب مقدس عهد عتیق، انساندوستى این پادشاهان از طرف پیغمبرانى مانند:دانیال نبى، اشعیاء، عزراى سوفر، استر و غیره مورد تأیید قرار گرفته است. (37)
فرجام سخن
اگر چه به خاطر بعد زمانى و کمبود منابع، نمىتوان نظر قطعى در مورد مذهب و سیاست مذهبى شاهان هخامنشى صادر کرد، ولى باید اذعان داشت که مذهب هخامنشیان، بیش از آنکه به دین زرتشت نزدیک باشد، به آیین قدیم ایرانیان نزدیکتر است.امّا آنچه مسلم است، ظهور زرتشت در زمان هخامنشیان، نمىتوانسته در اخلاق و رفتار عموم مردم و بخصوص شاهان هخامنشى، بىتأثیر باشد.این سلاطین به هر دلیل دین زرتشت را در جامعه رسمیّت نبخشیدند، ولى تأثیرات آموزشهاى دینى، سیاسى و رفتارى این مذهب در اعمال آن صاحبان قدرت به طور کامل مشاهده مىشود.امّا اینکه بگوییم، موضعگیریهاى هخامنیشان ملهم از دین زرتشتى بوده و آنها اعتقاد راسخ و کامل به این مذهب داشتهاند، چندان درست به نظر نمىرسد.چرا که هنوز در آن زمان مذهب زرتشت به صورت گسترده و کامل جا نیفتاده بود و اگر هم چنین بود، گستردگى امپراتورى هخامنشى و وجود اقوام مختلف با اعتقادات و آداب و رسوم متفاوت، شاهان هخامنشى را به اتخاذ روش تسامح مذهبى وا داشت.
یادداشتها (1)-گریشمن، رومن:ایران از آغاز تا اسلام، صص 178، 179، ترجمه محمّد معین، بنگاه ترجمه و نشر
کتاب.
(2)-آراد، ابو الکلام:ذو القرنین، ترجمه ابراهیم باستانى پاریزى صفحات مختلف، تابان، 1342.
(3)-همان مأخذ.
(4)-سامى، على:تمدن هخامنشى، ج اوّل، از ص 300 به بعد، چاپخانه فولادوند شیراز، 1341.
(5)-شایگان، داریوش:ادیان و مکتبهاى فلسفى هند، ج اوّل، ص 61، انتشارات امیر کبیر، چاپ سوم 1362.
(6)-بنونیست، امیل:دین ایرانى بر اساس متنهاى مهمّ یونانى، ترجمه بهمن سرکارانى، ص 19، بنیاد فرهنگ ایران، تهران:1354.
(7)-ساموئیل-ا-ادى:آئین شهریارى، ترجمه فریدون بدرهاى، صفحات مختلف.
(8)-احتشام، مرتضى:ایران در زمان هخامنشیان، ص 205، شرکت سهامى کتابهاى حبیبى، تهران، 1355.
(9)-بنونیست، ص 18
(10)-همان مأخذ، ص 20.
(11)-همان مأخذ، صص 40 به بعد.
(12)-جهانیان، اردشیر:دین هخامنشیان، بىنا، صفحات مختلف، آذر 1349.
(13)-پیرنیا، حسن:ایران باستان، ص 64 یک جلدى، شرکت مطبوعات، 1313.
(14)-همان مأخذ.
(15)-همان مأخذ، ص 71.
(16)-همان، ص 72.
(17)-همان، ص 73.
18-گریشمن، ص 143.
(19)-استوانه گلى در موزه انگلستان مشابه آن در موزه ایران باستان.
(20)-پیرنیا، ص 73.
(21)-همان مأخذ.
(22)-همان مأخذ، ص 74.
(23)-همان مأخذ، ص 75.
(24)-همان مأخذ.
(25)-همان مأخذ.
(26)-سامى، ص 215.
(27)-همان.
(28)-احتشام، ص 315.
(29)-همان مأخذ.
(30)-همان مأخذ.
(31)-گریشمن، ص 213.
(32)-همان مأخذ.
(33)-همان.
(34)-احتشام، ص 317.
(35)-همان مأخذ.
(36)-گریشمن، ص 219.
(37)-نگ:اشعیاء،
کتاب 45، بندیک به بعد.و نیز:
کتاب مقدس عزرا، باب هفتم بند 13 تا 20، انتشارات
کتاب مقدس ایران.
پایگاه خبری مشرق
http://mashreghnews.ir/news/496631
کوروش؛ اسطوره باستانی یا جنایتکار جنگی؟!
یکی از منابعی که برای وصف سجایای کورش به فراوانی بدان استناد میشود، کورشنامه (سیروپدی) نوشته گزنفون است اما در این استنادها معمولاً به بازگویی بخشهای دلپسند آن اکتفا میشود و بقیه متن را نادیده میانگارند و کوچکترین نقد به رفتار کوروش، برابر با وطنفروشی قلمداد میشود.
گروه تاریخ مشرق - برخی از سایتها به اسم انقلابیگری و اسلامشناسی مطالبی را علیه نمادهای قابل احترام ایران باستان منتشر میکنند که ما در اینجا برای جلب توجه مخاطبان به ویژه مورخان، یکی از آنها را منتشر کردیم و مشرق آمادگی انتشار پاسخهای مستند به این مطلب را دارد.
*****
از حدود یک قرن پیش با وجود ناشناخته بودن شخصی به نام کوروش برای ایرانیان آن دوران، تبلیغات گسترده ای روی کوروش هخامنشی صورت گرفت و با دروغ ها و جعلیات فراوان، کوروش و دیگر شاهان هخامنشی را تا حد پیامبری (و حتی فراتر از آن) بالا بردند و داستانها و افسانه های بسیار از راست و دروغ مخلوط کرده و به خورد جامعه دادند تا به این وسیله کوروش را به عرش رسانده و پس از آن دم رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی را هم به دم این دودمان کهن پیوند بزنند.
این تبلیغات به جایی رسید که ادعای ذوالقرنین بودن کوروش با دلایلی سراسر جعل دروغ توسط ابوالکلام آزاد، وزیر فرهنگ هندوستان مطرح شد و پس از آن علامه طباطبایی، مفسر گرانقدر قرآن و نویسنده تفسیر المیزان نیز با مطالعه مسائلی در رابطه با یکتاپرستی و عدالت کوروش هخامنشی و به دلیل عدم دسترسی به کتب مرجع تاریخی، نظریه ابوالکلام آزاد را به عنوان یک احتمال قوی در رابطه به «کیستی ذوالقرنین» مطرح کردند.
تا کنون نیز موج باستانگرایی در ایران با تلاش بیگانگان در حال پیشرفت و حرکت به جلو است و در این میان بزرگ نشان دادن کوروش هخامنشی یکی از حربه های این جریان است که متأسفانه به دلیل عدم پرداختن دقیق و علمی به این موضوع در میان جوانان، تقریباً اکثریت مردم ایران کوروش را به عنوان یک پیامبر الهی (و یا حداقل یک بنده صالح خدا) و اسطوره عشق و عدالت و آزادی و حقوق بشر و نماد ایران میپندارند به نحوی که کوچکترین نقد به رفتار کوروش برابر با وطن فروشی قلمداد می شود.
کوروش؛ اسطوره باستانی یا جنایتکار جنگی؟ // آماده انتشار
اینک قصد داریم قسمتی بسیار کوچک از جنایات و وحشیگریهای این شاه هخامنشی را آن گونه که در اسناد تاریخی آمده است، بازگو کنیم.
البته واضح است کوروش نیز مانند اکثر شاهان تاریخ از عنصر تزویر بهره می برده و در کنار خشونتهای بی حد و حصرش گاهی لطافتها و بخششهای بینظیری از خود نشان می داده است که باعث جلب توجه مردم آن روز شده بود و حتی آوازه ی برخی از کارهای او به دیگر کشور ها هم رفته بود،چنانکه اکبر مغول پادشاه هند ضمن کشت و کشتارهای خود در خلال جنگ های گسترش طلبانه اش با اسیران جنگی به مهربانی رفتار می کرد و عدالت میان ادیان و مذاهب هند را رعایت میکرد.
۱- مصادره خانه های مردم به نفع سرداران توسط کوروش
گزنفون مورخ یونانی که در
کتاب خود،کوروشنامه به تجلیل از شخصیت و اخلاق کوروش هخامنشی پرداخته است(والبته
کتاب او به گواهی همه ی استادان تاریخ چندان معتبر نیست)از مصادره خانههای مردم توسط کورش به نفع سردارانی که مجاهدت بیشتری کرده بودند، یاد کرده است.و برخی از ایران شناسان غربی نیز به این موضوع اشاره کرده اند.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: کورت، آملی، هخامنشیان، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ۱۳۷۸، صفحه ۱۱۹ تا ۱۲۲؛
بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۹۲ تا ۱۹۵؛
گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، صفحه ۲۱۶
بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۹۲ تا ۱۹۵؛
گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، صفحه ۲۱۶
۲- نابودی تمدن ماد توسط کوروش
یکی از جنگهای کورش که منجر به نابودی تمدنی کهن شد، غلبه او بر مادها و تسخیر شهر هگمتانه (همدان/ اکباتان) بود. غلبهای که با مساعدت اشراف و فئودالها صورت پذیرفت و منجر به غارت هگمتانه و به بردگی کشیدن گروهی از مردم آن شد.
او توانست ا به اسارت گرفتن آمیتیس (دختر آخرین پادشاه ماد) و تهدید مبنی بر شکنجه او و فرزندانش، شاه را وادار به تسلیم کند و سپس با کشتن شوهر آمیتیس، او را به همسری خود در آورد. در نهایت نیز شاه نگونبخت و شکست خورده در بیابانی دورافتاده رها شد تا از گرسنگی و تشنگی جان بسپارد.
در تاریخ ایران کمبریج به سرپرستی ایلیا گرشویچ آمده است که «گرایش مردم ماد نسبت به کورش خصمانه بود» (ص ۲۴۱). او هگمتانه را غارت کرد و برخی از مادها را به بردگی گرفت» (ص ۲۴۰).
با اینکه مادها دستکم دو بار در زمان داریوش بزرگ کوشیدند تا استقلال خود را از سلطه هخامنشیان باز یابند، اما در هر دوبار با سرکوب خشونتبار داریوش مواجه شدند و۳۸۰۰۰ نفر از آنان قتلعام گردیدند.
بنگرید به: گرشویچ، ایلیا، تاریخ ایران دوره ماد- از مجموعه تاریخ کمبریج، ترجمه بهرام شالگونی، تهران، انتشارات جامی، ۱۳۸۷، صفحه ۲۳۸ تا ۲۴۱
۳- کوروش و قتل عام مردم نینوا
یکی از منابعی که برای وصف سجایای کورش به فراوانی بدان استناد میشود، کورشنامه (سیروپدی) نوشته گزنفون است. اما در این استنادها معمولاً به بازگویی بخشهای دلپسند آن اکتفا میشود و بقیه متن را نادیده میانگارند.
گزنفون آورده است که کورش برای حمله و تسخیر شهر نینوا، روز عید را انتخاب کرد که مردم سرگرم جشن و شادی هستند. او به سپاهیان خود میگوید که خانههای مردم قابل احتراق است و ما میتوانیم با پشتیبانی خدا و با مشعلهای فراوانی که داریم، آنها را به آتش بکشیم تا ساکنان شهر در میان شعلههای آتش بسوزند.
آنان در حالی که بانگ جشن و شادی در شهر پیچیده بود، وارد شهر شدند و هر آنکس را که میدیدند به ضرب تیغ از پای در میآوردند. گزنفون نقل کرده که: «کورش به سواره نظام و سربازان خود فرمان داد هر کس را که در کوچهها یافتند، بکشند.»
پس از این پیروزی، اولین اقدام کورش و سپاهیانش این بود که در برابر خدایان به میمنت این پیروزی شکرگزاری کنند و سهمی از غنائم ناشی از غارت شهر را به معابد خدایان اختصاص داد.
کورش همچنین فرمان داد تا خانههای بزرگان شهر را مصادره کنند و به سردارانی که مجاهدت بیشتری کرده بودند، واگذار شوند. او به مردان تحت امر خود اختیار داد تا اسیران جنگی را تحت مالکیت خود نگه دارند.
کورش به مردم نینوا فرمان داد که از حاکمی که او معین میکند، فرمانبرداری کنند و به کشت و کار مشغول شوند تا بتوانند خراج و غنائم لازم را پرداخت کنند.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، صفحه ۲۱۴ تا ۲۱۶
۴- کوروش و نابودی تمدن لیدی
یکی دیگر از تمدنهایی که به دست کورش بر افتاد و از بین رفت، تمدن کهن و درخشان لیدی بود. با اینکه اهالی لیدی در همان زمان کوشیدند تا از سلطه هخامنشیان رهایی یابند، اما این قیام که به رهبری پاکتیاس بر پا شد، به فرمان کورش بزرگ و به خشنترین شکل ممکن سرکوب شد.
کورش با اعزام سپاهی به فرماندهی مازارس دستور داد که تمامی قیامکنندگان را به بردگی بکشند و رهبر آنان را زنده به نزد او بفرستند. او همچنین دستور داد لیدیاییها را چنان خرد و منکوب سازند که راه هرگونه شورشی علیه سلطه پارسیان هخامنشی بسته شود.
سپاه کورش به سرعت دست به منکوب کردن لیدیاییها میزند و رهبر آنان را به اسارت میگیرد. شهرهای پریین و مگنزی غارت میشوند و مردم شهرهای فوسه و تئوس خانههای خود را رها کرده و راه فرار در پیش میگیرند. ساکنان کاریه به بردگی کشیده میشوند و گروهی از اهالی کزانتوس و کونوس در لیکیه دست به انتحار میزنند و مرگ را بر تعبد و بندگی ترجیح میدهند. شهرها یکی پس از دیگری تسخیر میشوند و پس از اینکه تاراج میگردند، پادگانهای نظامی پارسی و نیروهای ضد شورش هخامنشی در آنها مستقر میشوند.
برای آگاهی بیشتر و تفصیل منابع بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات زریاب، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۱۴ تا ۱۱۷
کوروش؛ اسطوره باستانی یا جنایتکار جنگی؟ // آماده انتشار
۵- نابودی تمدن عیلامی خوزیان به دست کوروش
یکی دیگر از تمدنهای کهن ایرانزمین که به دست کورش بزرگ بر افتاد و از میان رفت، فرهنگ و تمدن کهن و درخشان عیلامیان/ خوزیان بود. تمدنی که به مدت زمانی بس طولانی یعنی متجاوز از دو هزار سال در جنوبغربی فلات ایران تداوم داشت و آثار هنری و معماری فراوانی از آن برجای مانده است. این در حالی بود که پس از سلطه هخامنشیان بر این سرزمین چیزی جز کاخ سلطنتی آنان در شوش ساخته نشد. کاخی که بنا به اظهارات داریوش در کتیبه ششم او در شوش پارسیان کمترین نقشی در ساخت آن نداشتند.
با اینکه خوزیان دستکم یکبار کوشیدند تا در زمان داریوش یکم از سلطه هخامنشیان رهایی یابند و تا حد زیادی نیز در اینکار موفق شدند، اما به گفته داریوش در کتیبه بیستون با سرکوب شدید او مواجه شدند و برای همیشه منکوب گردیدند و از صفحه تاریخ محو شدند.
در این زمینه پییر بریان آورده است: «قتلعامهایی که پس از جنگ به وسیله سپاهیان کورش انجام گرفته است، از شدت و خشونت ارتش نوبابلی حکایت میکند. احتمالاً در همین زمان (یا شاید اندکی پیش یا بعد از آن) است که شوش نیز مسخر کورش گشته و آخرین پادشاهی نوعیلامی برای همیشه نابود شده است».
بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات زریاب، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۲۵
۶- کوروش و تأمین هزینههای دربار از محل نذورات مردمی
یکی دیگر از اعمالی که پس از تجاوز کورش به بابل و تصرف آن کشور متداول شد، موظف کردن معابد و نیایشگاهها به تأمین مخارج دربار از قبل نذورات مردمی بود. معابد موظف بودهاند که مرتباً و بنا به نیاز، بخشی از مایحتاج و هزینههای کمرشکن خاندان سلطنتی و تشریفات دربار را که همواره بر دوش مردم سنگینی میکرده است، تأمین کنند. در یک سند بازمانده از سال ۵۲۸ پیش از میلاد، معبد اِئانا موظف شده است تا برای یکی از مهمانیهای شاهانه در اسرع وقت ۲۰۰ بره شیرخوار و ۸۰ گاو چاق فراهم کند و تحویل رئیس تشریفات بدهد. چنین درخواستهایی معمولاً با کمبود منابع مالی معبد مواجه میشده و آنان ناچار بودهاند تا برای تأمین آن به راههای دیگری همچون وام گرفتن از رباخواران زیر نظر حکومت یا اجحاف به مردم روی بیاورند. علاوه بر این، معابد موظف بودند در هر زمان که دربار تقاضا کند، برده و کارگر و نیروی انسانی لازم را به خدمت گسیل کنند و حتی گلههای احشام سلطنتی را به خرج خود پرورش دهند و نگهداری کنند.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۹۲ تا ۱۹۳
۷- چگونگی بخشندگیهای کوروش کبیر
زنان یکی از مظلومترین و ستمکشیدهترین اعضای جوامع انسانی بودهاند که قربانی جنگها و تجاوزهای متجاوزان و جهانگشایان میشدند. زنانی که شوهران یا پدران خود را از دست میدادند و به اسارت و بردگی گرفته میشدند. رفتار کورش با زنان نیز از این قاعده همیشگی تاریخ جنگها و تجاوزات بشری مستثنا نبوده است.
یکی از منابعی که برای وصف سجایای کورش و بخصوص بخشندگیهای او بدان استناد میشود، کورشنامه گزنفون است. اما در این استنادها جزئیات این «بخشندگی» دقیقاً مشخص نمیشود.
به موجب این متن، کورش پس از آنکه دختر زیبایی را که مادها همراه با خیمه و خوابگاه به او تقدیم کرده بودند، به حضور پذیرفت، به سراغ تقسیم زنان اسیر و غنائم جنگی ناشی از غارت ماد و سرزمینهای غربی ایران رفت. او یکی از زنان «تحت تملک» خود را که نوازندهای خوش الحان بود، به یکی از همدستان خود بخشید تا «اقامتگاه جنگیاش دلکشتر و روحپرورتر از خانهاش شود».
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: گزنفون، کوروشنامه، ترجمه رضا مشایخی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، ۱۳۸۶، صفحه ۱۲۳ تا ۱۲۸
۸- کوروش و تصرف خالهاش
کتزیاس مورخ و زشک رسمی دربار اردشیر دوم هخامنشی آورده است که کورش پس از غلبه بر ماد اسپیتاماس را کشت و زن او را که آمیتیس نام داشت، تصرف کرد. آمیتیس دختر آستیاگ و خواهر ماندانا و خاله کورش بود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: تاریخ کتزیاس (خلاصه فوتیوس)، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، ص ۱۹
۹- کوروش در تورات
کورش در متن عهد عتیق تورات گرامی داشته شده و نجات دهنده یهودیان از اسارت هفتاد ساله در بابل معرفی شده است . اما در همان
کتاب او مجری خواست و اراده و این سخن خدای یهودیان برای نابودی بابل نیز بوده است:
من خود بر ضد بابل بر خواهم خواست و آنرا نابود خواهم کرد. نسل بابلیان را ریشه کن خواهم کرد تا دیگر کسی از آنان زنده نماند.
بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغدها در آن منزل کنند،با جاروی هلاکت بابل را جارو خواهم کرد تا هرچه دارد از بین برود)
کتاب اشعیا، باب ۱۴ ،بند ۲۲ و ۲۳
پس از هفتاد سال پادشاه بابل وقوم او را به خاطر گناهانشان مجازات خواهم کرد وسرزمین ایشان را به ویرانه ای ابدی تبدیل خواهم کرد. (
کتاب ارمیا، باب ۲۵ ،بند ۱۲)
شواهد تاریخی و اکتشافات باستان شناسان نشان از نابودی تمدن بابل پس از کورش می دهد.
۱۰- راهزنیهای کوروش
کتزیاس میگوید: کورش پسر چوپانی بود از ایل مردها، که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد.
کورش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال می ورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیاکس، آخرین پادشاه ماد، هیچ گونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید.
حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص ۲۴۰
کوروش؛ اسطوره باستانی یا جنایتکار جنگی؟ // آماده انتشار
۱۱-فریبکاری کوروش
هرودوت در
کتاب اول خود ضمن گزارش نبرد کوروش با کرزوس(شاه لیدی)، ضمن اینکه گزارش میدهد کوروش ابتدا تصمیم به اعدام کرزوس میگیرد ولی بعدا پشیمان میشود، در بند ۸۷-۹۵ میگوید:
کرزوس … چون دید که پارسیها خانه های مردم را غارت میکنند، رو به کوروش کرده گفت:«شاها آیا اجازه دارم بگویم در چه باب فکر میکنم یا باید خاموش بنشینم؟» کوروش جواب داد:«هر چه خواهی بگو» کرزوس پرسید این جمعیت با این جد چه میکنند؟ کوروش:«شهر تو را غارت میکنند و خزانۀ تو را میربایند» کرزوس:«نه شهر مرا غارت نمیکنند و نه خزاین مرا میربایند، من دارای چیزی نیستم، آنچه میکنند با مال و منال توست» کوروش از این جواب متنبه شد و اطرافیان خود را دور کرده به کرزوس گفت:«عقیده تو در باب این اوضاع چیست؟»… در ادامه کرزوس پیشنهاد میکند که عشر اموال غارت شده را به بهانه نیاز خدا بگیرند وجالب اینکه کوروش نیز این فریبکاری را میپذیرد!
(اصل متن در
کتاب ایران باستان مرحوم پیرنیا صفحه ۲۵۰)
۱۲-کوروش و کشتن پادشاهان
معمولاً ادعا می شود که کوروش پادشاهان دشمن را نمی کشت اما آیا واقعاً این مطلب صحت دارد؟ برای مثال در مورد کرزوس شاه لیدیه، مورخین یونانی ادعا میکنند که کوروش او را نکشت، ولی در اسناد بابلی سال نهم سلطنت نبونید بابلی نوشته شده است:
«در ماه نیسان، کوروش شاه در نزدیکی آربل از دجله عبور کرده در ماه ایار به طرف مملکت لودی رفت و پادشاه آن را کشت، ثروت او را ربود و ساخلوی در آنجا گذاشت.»
مرحوم پیرنیا در مورد این بخش مینویسد که وقایع نگاران بابلی اشتباه کرده اند زیرا یونانیها خلاف این را میگویند ولی معلوم نیست که چرا وی نظر مورخین یونانی که سالها با زمان کوروش فاصله داشته اند را بر اسناد معاصر کوروش برتری میدهد، حال آنکه روش مورخین این است که معمولا سند کهنتر و معاصر واقعه بیشترین اعتبار را دارد.
با قبول سخن این کهنترین سند در مورد جنگ لیدی، باید بپذیریم که حداقل این قانون همیشگی نبوده است و گاهی هم کوروش پادشاهان عصر خود را میکشته است.
۱۳-کوروش حمله می کرد یا دفاع؟
در اسناد تاریخی هیچ جا نمیبینیم که از سوی شاه بابل به کوروش حمله شده باشد. بلکه این کوروش است که به بابل حمله میکند. به نظر مرحوم پیرنیا «شاهی مانند کوروش نمیتوانست در همسایگی خود دولت مستقلی را مانند بابل تحمل کند.» (ایران باستان، مرحوم پیرنیا، ص۳۳۳)
جالب این است که پیرنیا از نخستین نویسندگانی بود که به دستور دربار پهلوی به تعریف و تمجید از ایران باستان می پردازد.
طبق این نظر و با توجه به عدم اعلان جنگ از طرف بابل به کوروش میتوان به این نتیجه رسید که کوروش صرفاً جهت افزایش قلمرو حکومتش به یک کشور مستقل هجوم برد و جالب این است که پس از فتح این کشور در منشورش ادعا می کند که بدون جنگ و خونریزی وارد بابل شده و مردم را از دست پادشاه بابل نجات داده است.
همچنین در مورد حمله به ماد، به غیر از کزنفون که معتقد به وراثتی بودن پادشاهی کوروش است کتزیاس، هرودوت و کتیبه های بابلی همگی تأکید دارند که این کوروش بود که به ماد حمله کرد و آغازگر جنگ بود.
*****
مشرق تمام مستندات مطرح در این مطلب را تایید نمیکند و انتشار آن صرفاً بابت هشدار به برخی تاریخنگاران ایراندوستی است که از فعالیت برخی از سایتها علیه نمادهای قابل احترام ایران باستان مطلع نیستند یا در این مورد به نوشتههای کلی بسنده کردهاند، امیدواریم انتشار این مطلب باب بحث منطقی و دور از تعصب را درباره کوروش بگشاید و این نماد شناختهشده ایران را بیش از پیش به انصاف و بخشندگی به جهان بشناساند.