موقعیت جغرافیایی نرم پایان در شاهنامه
 

موقعیت جغرافیایی نرم پایان در شاهنامه

این شهر همان شهری است که نامش در داستان لشکرکشی کیکاوس به مازندران با ضبط "نرم پای" در شاهنامه آمده است:

وُزان روی سگسار تا "نرم پای"
چو فرسنگ سیصد کشیده سرای
(دفتر دوم، پادشاهی کیکاوس، ۳۶: ۴۸۵)

نرم‌پایان، اقامتگاه شاه مازندران بود و کیکاوس، فرستادگان خود را پس از کشته شدن دیو سپید به دست رستم، در دو نوبت به همین شهر نزد شاه مازندران فرستاد.
اشاره به چنین منطقه ای در قسمت پادشاهی اسکندر نیز بیان شده است.
اسکندر پس از پیروزی بر حبشیان به نرم پایان (شهری به نام نرم پایان یا شهری که نرم پایان در آن می زیستند) می رسد و آن ها را شکست می دهد:

چو نزدیکی نرم‌پایان رسید
نگه کرد و مردم بی اندازه دید
(دفتر ششم، پادشاهی اسکندر، ۸۲: ۱۱۸۳)

با توجه به آنچه درباره موقعیت جغرافیایی شهر نرم پایان در پادشاهی اسکندر ذکر شده، آشکار می گردد که این شهر که در لشکرکشی کیکاوس به مازندران، محل اقامت شاه مازندران معرفی گردیده است در آفریقا تصور شده است نه منطقه دیگر...
س
 
جلسه " خوانش و شرح شاهنامه" علیرضا رجبعلیزاده کاشانی مورخه مهر مجموعه ساربوک کاشان
 
ابوریحان بیرونی ، اندیشمند بزرگ ایرانی که در بیش از هزار سال پیش درباره هخامنشیان بحث و گفتوگو کرده وکوروش بزرگ را همان کیخسرو دانسته.
از جمله سخنانی که امروزه شاید از هر ایران ستیزی شنیده شود این است که چرا فردوسی نامی از کوروش و هخامنشیان نبرده است ؟! ». اما آیا فردوسی یک تاریخنگار بوده است یا شاعر حماسه سرا ؟ نام خیلی چیزها و کسان در شاهنامه نیامده است ، آیا آنها وجود خارجی نداشته یا ندارند ؟ اگر واقعا بدنبال پاسخ خود هستید ، کتب تاریخی را دنبال کنید ؛ یکی از این کتب ، آثارالباقیه نوشته ابوریحان بیرونی است که اتفاقا همدوره فردوسی هم بوده است.
توجه کنید که فردوسی زاده (( ۳۱۹ خ )) است و ابوریحان زاده (( ۳۵۲ خ )) است.
ابوریحان شاید تنها تاریخ ‌نگار و دانشمندی است که پس از اسلام نام بیشتر شاهان هخامنشی و مدت شاهی هر کدام را در کتاب آثار الباقیه ی خود آورده است ( هرچند گاها آشفته و نادرست ). نام کامل کتاب آثار الباقیه عن القرون خالیه است به معنای آثار برجامانده از سده‌های گذشته ». علت نیز آن است که وی به متن‌های یونانی و سریانی و دیگر زبان‌ها دسترسی داشته است.
الاثار الباقیه عن القرون الخالیه ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ ۴۴۰ ق) تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی ناشر میراث مکتوب چاپ اول تابستان ۱۳۸۰ خ
در صفحه‌ی ۱۰۰ ، ابوریحان جدولی به دست می‌دهد بر پایه‌ی اسناد بابلیان که شاهان هخامنشی را در دنباله‌ی شاهان کلدانی و بابلی آورده است :

۱ داریوس المادی ۱۷ سال

۲ کورش: بانی بیت المقدس ۹ سال

۳ قومبسوس =کمبوجیه ۸ سال

۴ داریوس الاول ۳۶ سال

۵ اخشیرش خشیارشا ۲۱ سال

۶ ارطخشست الاول =اردشیر ۴۳ سال

۷ داریوس الثانی ۱۹ سال

۸ ارطخشست الثانی ۴۶ سال

۹ اُخوس (اردشیر ثالث) ۲۱ سال

۱۰ فیروز ۲ سال

۱۱ داریوس ۶ سال

۱۲ اسکندروس بن میقدون ۸ سال

آقای پرویز اذکایی ، ویراستار ، در پانوشت آورده که داریوش مادی در اصل هُوَخشتره پادشاه بزرگ مادی است. منظور از بانی بیت المقدس نیز برای کورش ، اشاره به کمک وی برای بازسازی معبد یهودیان است. قومبسوس نیز عربیده ‌ی در یونانی یا همان کامبیز = کمبوجیه است.
ابوریحان سپس در صفحه‌ی ۱۲۶ نیز جدول همانندی آورده است از پادشاهان ایرانی ( ملوک الفرس ) با اندکی تفاوت و در آن برخی را با پادشاهان کیانی یکی دانسته است :

۱ دارا الماهی و هو داریوس
۲ کورش و هو کیخسرو
۳ قورس و هو لُهراسب
۴ قمبوزس
۵ دارا الاول
۶ اخشویرش بن دارا و هو خسرو الاول
۷ اردشیر بن اخشویرش و هو ملقب بـ مَقروشر اَیّ طویل الیدین
۸ خسرو الثانی
۹ صُغدیانوس بن خسرو
۱۰ اردشیر بن دارا الثانی
۱۱ اردشیر الثالث
۱۲ ارسیس بن اُخوس
۱۳ دارا آخر ملوک الفرس
ماهی ماد در زبان پهلوی به شکل ماه درآمده بود. ماهی‌دشت و ماه‌آباد ( مهاباد ) اشاره به همین نام است. هم چنین در داستان ویس و رامین سرزمین ماه فراوان یاد شده است.
درباره‌ی قورس ، ویراستار می‌نویسد پس از کورش کبیر در سلالهء هخامنشی بلافاصله قورس دیگر ( لهراسب ) مطلقا وجود ندارد مگر آن که نیای او کورش بن چیش پش پادشاه انشان را همان کیخسرو داستانی بدانیم و این قورس لهراسب را همان کورش کبیر تاریخی فرض کنیم.
مقروشر عربیده‌ی است و مبسوط الیدین همان دراز دست پارسی است. صغدیانوس نیز عربیده‌ی است. سغدیان از قوم‌های ایرانی ساکن در فرارود ( ماوراءالنهر ) بودند و هنوز نیز در تاجیکستان زندگی می‌کنند و استانی از تاجیکستان سغد نام دارد. و می‌بینیم که ابوریحان نام خسرو را شکل دیگری از اخشویرش یا همان خشیارشا می‌داند.
و اما اشکانیان به روایت ابوریحان بیرونی. ابوریحان اینجا نیز برخلاف برخی تاریخ ‌دانان در صفحه‌ی ۱۲۹ فهرست کاملی از شاهان اشکانی و لقب‌های‌ شان به دست می‌دهد :
۱ اسکندر الرومی
۲ اشک بن اشکان خوشده
۳ اشک بن اشک بن اشک اشکان
۴ سابور =شاپور بن اشک زرین
۵ بهرام بن سابور جودرز =گودرز
۶ نرسی بن بهرام کیسور
۷ هرمز بن نرسی سالار
۸ بهرام بن هرمز روشن
۹ فیروز بن بهرام بلاد
۱۰ کسری بن فیروز براده
۱۱ نرسی بن فیروز شکاری
۱۲ اردوان بن نرسی الاخیر
توضیح ویراستار کیسور در اصل گوشودار به معنای صاحب اقتدار. بلاد بالاد = والازاد. پس از الاخیر و اما الحمزه اَفدُم ». یعنی حمزه اصفهانی افدم آورده است. افدم اصلا پهلوی است به معنای آخر...
س
 
کتاب سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی (با عنوان فرعی: مجموعهٔ نوشته‌های کهن در بارهٔ فردوسی و شاهنامه و نقد آنها)، تألیف دکتر محمدامین ریاحی، مجموعه‌ای است که در آن گفته‌ها و نوشته‌ها در بارهٔ فردوسی را از نوشته‌های مورخان و تذکره‌نویسان و مقدمه‌های کهن دست‌نویس‌های شاهنامه و ستایش‌هایی که شاعران و دیگر بزرگان از او کرده‌اند، از سال‌های نزدیک به عصر او تا اواخر قرن پیش یعنی تا آغاز تحقیقات جدید فراهم آمده است.
هر بخش دارای مقدمۀ انتقادی است. کتاب دارای پیشگفتاری با عنوان رنج و روزگار فردوسی است.
فهرست بعضی از مهمترین سرفصل های کتاب:

فردوسی از زبان خودش (شاهنامه)
شاهنامهٔ منثور چگونه فراهم آمد؟ (مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری)
شاهنامه و معاصران فردوسی (فرخی، عنصری)
کین سیاوش (تاریخ بخارا)
فردوسی و محمود (تاریخ سیستان)
کهن‌ترین افسانه‌‌ها (مقدمهٔ اول شاهنامه)
نخستین مقلد و ستایشگر فردوسی (اسدی طوسی)
اختیارات شاهنامه (مسعود سعد)
کهن‌ترین اشاره به هجونامه (عثمان مختاری)
شاهنامه، مأخذ کتاب‌های تاریخ (مجمل‌التواریخ)
سنایی و فردوسی (حدیقهٔ سنایی)
پشیمانی محمود و مرگ فردوسی (چهار مقاله)
تفاخر به فردوسی (النقض)
فردوسی حکیم (عجایب‌المخلوقات)
خداوند شاعران (انوری)
اختیارات شاهنامه (علی بن احمد)
شمع جمع هوشمندان (خاقانی)
آغاز آرایش متون به شعر شاهنامه (فرائدالسلوک)
غزالی و فردوسی (مرزبان‌نامه)
تاریخ طبرستان (ابن اسفندیار)
فردوسی و نظامی (شرفنامه، اقبالنامه، خسرو و شیرین)
فردوسی و عطار (مثنوی‌های عطار)
مقدمهٔ هشتصدسالهٔ شاهنامه (دستنویس ۶۱۴ فلورانس)
قدیم‌ترین تذکرهٔ فارسی (لباب‌الالباب)
چنین شعری در زبان عرب پیدا نمی‌شود (ابن اثیر)
شاهنامه و مجدالدولهٔ دیلمی (ابن اثیر)
درود بر تربت فردوسی (سعدی)
نخستین شاهنامه‌پژوه ایرانی (حمدالله مستوفی)
مقدمهٔ سوم شاهنامه (از قرن هشتم)
تضمین شاهانه (شاه شجاع مظفری)
چرا و چگونه یوسف و زلیخا به نام فردوسی بسته شد؟
نقد مقدمهٔ بایسنقری
متن مقدمهٔ بایسنقری (از شاهنامهٔ بایسنقری)
جعلیات تذکره‌نویس معروف (دولتشاه سمرقندی)
فردوسی و جامی (بهارستان)
عبارت‌پردازی یک تذکره‌نویس (عرفات‌العاشقین)
تازی‌پرستی و فردوسی‌ستیزی (آشوب هندی)
افسانه‌پردازی آذر(آتشکده آذر)
صبای کاشانی و فردوسی (حدیقه‌الشعرا)
شاهنامه‌خوانی در ممسنی (فتاح گرمرودی)
آخرین نوشته (مجمع‌الفصحا)
س
 
 
فردوسی درباره بر تخت نشستن فریدون، یکی از شایسته ترین و دادگسترترین فرمانفریان عهد اساطیری ایران چنین سروده است:

به رسم کیان گاه و تخت بهی
بیار است با تاج شاهنشاهی
به روز خجسته سر “مهرماه”
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

و:

دل از داوریها بپرداختند
به “آیین” یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هریک زیاقوت، جام

و:

بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن “مهرگان” دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
ورابد جهان سالیان پنجصد
نیفکند یک روز بنیاد بد

از این ابیات چند نکته قابل یادآوری است:
 جشن مهرگان از هزاره های دور، آن مقدار نزد مردم اهمیت داشته که فریدون برای تاجگذاری خود این روز را برگزیده. ابن بلخی بر این عقیده است که آن روزی را که فریدون برای شروع فرمانروایی خود برگزید، جشن گرفته شد: و از آن پس هر زمانی “آن روز مهرجان دارند”؛ و آن سنت همچنان برقرار ماند که البته این عقیده صحیح نمی نماید؛ ولی نشان از اهمیت جشن از زمان فریدون به بعد دارد که کاملاً شکل گرفت.
 این گفته که “پرستیدن مهرگان دین اوست” از سویی نمایانگر اهمیت و مقدس بودن این روز است؛ و از سوی دیگر نشان از این دارد که به احتمالیت آیین مهرپرستی، که بحث آن خواهد آمد، آیین رایج مردمان لااقل از هزاره چهارم قبل از میلاد بوده است.
 اینکه فردوسی می سراید: “به آیین جشن نو ساختند”؛ بدین معنی است که طبق سنت و آداب مرسوم، جشن را برقرار کرده اند.
 در اساطیر ایرانی نخستین کسی که “کی” نام گرفت، فریدون بود که به او کی فریدون گفته شد. به گفته ابن مسکویه وی در علم پزشکی، ستاره شناسی و فلسفه سر آمد بوده است؛ این مطلب نمایانگر آن است که در عهد این فرمانروای اساطیری، فرهنگ و تمدن به گونه کامل شکل گرفته بود؛ و می توان آن را با هزاره سوم قبل از میلاد مطابق دانست. فردوسی نیز سروده است.

به رسم “کیان” گاه و تخت بهی
بیار است با تاج شاهنشهی

که این گفته نیز نشان از شکل گیری زندگی تمدنی، ایجاد حکومت منسجم و تشکیلات آن، قبل از او داشته است.
 آتش افروختن نیز نشان از مهرپرستی دارد و همچنین “تن آسانی و خوردن” نشان از آن دارد که در دوران حکومت فریدون، زندگی مرفه بود و مردم در آسایش و راحت بودند.
 “گرفتند هریک زیاقوت جام” بدان معناست که “یاقوت” نماد نوروز، خورشید و مهر بود که بحث آن خواهد آمد.
از منبع دوران اسلامی، به خصوص دیوان شاعری مستفاد می گردد که در دوران اساطیری، نوروز به نام جمشید بود و آن را “جشن جم” می نامیدند؛ و مهرگان به نام فریدون بود و آن را “جشن فریدون” می خواندند که بدین ترتیب نوعی جنبه رسمی و حکومتی نیز بدان داده می شد؛ به عنوان نمونه، مجیر بیلقانی درباره نوروز چنین سروده است:

موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس
آب سد “جشن جم” و عید حرم ریخته‌اند

و دقیقی درباره مهرگان چنین سروده است:

مهرگان آمد، جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو نکو بودنش بر مایونا
و منوچهری این گونه سروده است:
باز دگر باره مهر بر آمد
جشن فریدون آبتین به در آمد

و از این نوع بیت ها از شاعران دیگر نیز در دست است.
“مهرگان” نام عیدی است که در شانزدهمین روز از هفتمین ماه سال، یعنی مهرماه در ایران باستان از هزاره های دور برگزار می شده و قبل از آن در ایران ویج (ماوراء النهر، به خصوص سغد و خوارزم) متداول بود؛ زیرا همراه با آیین میترایی که در آن منطقه گسترده بود، حتی قبل از ظهور زردشت مرسوم گشت. این عید و جشن را “میترا کانا” “میثره کانه) می خواندند؛ و در متون عربی “مهرجان” آمده است. که به معنی “جشن های رسمی به افتخار میترا” است. خلاصه آنکه میترا یا مهر، ایزد نو و خورشید و در مرتبه ای پاینی تر از اهوره مزدا؛ و در ضمن ایزد پیمان، داوری، عدالت، دوستی، جنگاوری و حتی نگهبان روستاها و خرمن بود، و آیین میترایی، لااقل از چهار هزار سال قبل از میلاد مورد پرستش آریاییها قرار داشت و به مرور ایام و به تناسب پیشرفت فرهنگ و تمدن تکامل یافت و پس از ظهور زردشت و گسترش دینی زردشتی، میترا جایگاه خود را حفظ کرد و نه تنها در بزرگداشت آن کوشش فراوان مبذول گشت و بر مراسم آیینی میترایی که عید مهرگان نیز جزئی از آن بود، افزوده شد؛ بلکه همراه با توسعه قلمرو امپراتوری های ایرانی، به خارج از مرزها نفوذ یافت.
بلعمی این جشن را “نوروز مهرگان” نامیده، در برابر “نوروز بهار”
س
 
 
کتاب "نهایة الارب فی اخبار الفرس و العرب" کتابی است که نام نویسنده نویسندگان و زمان تألیف آن مبهم است. در فراهم آمدن این کتاب، نویسندگانی همچون عامر شعبی، ایّوب بن قریّه، عبدالله بن مقفّع، اصمعی و ابوالبختری سهمی داشته اند و سه دورة زمانی (سال هـ ، پیش از سال هـ و حدود سال های ه.) را می توان برای تألیف آن درنظر گرفت. به هر روی این کتاب به ویژه بخش هایی که از زبان ابن مقفّع روایت شده است مهم ترین منبع در شناخت سیرالملوک وی و به تبع آن خدای نامه دوره ساسانی است. از آن جا که شاهنامه فردوسی نیز با واسطه شاهنامه ابومنصوری به خدای نامه می رسد، داستان دارا و اسکندر از نهایه الارب و شاهنامه برگزیده شده تا بتوان به سرچشمه اصلی این دو روایت پی برد. با بررسی تطبیقی داستان اسکندر و دارا در این دو کتاب می توان دریافت که روایت فردوسی در هسته اصلی داستان، دقیقا همان روایت ابن مقفّع است، اما فردوسی با نگرش داستانی مطالبی را که به کار وی نمی آمده، حذف کرده و در عوض جزئیاتی را به آن افزوده است...
س
 
الشاهنامه
بُنداری، قوام‌الدین فتح‌بن علی بن محمد اصفهانی
برگردان شاهنامه به عربی
 ه.ق

بُنداری آثار خود را به عربی می‌نوشته و شهرت اصلی او به سبب تلخیص و تهذیب کتاب زُبدَة النُصرَه و نُخبَة العُصره است.
از زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست،وی شاهنامه فردوسی را به عربی برگردانید و در ۶۲۴ به الملک المعظّم تقدیم کرد. تاریخ وفات وی نیز نامعلوم است.
با آنکه وی کتاب نسبتاً مشهوری دربارۀ سلجوقیان تدارک دیده، و شاهنامه را به عربی برگردانده‌است، باز زندگی‌نامه‌اش مورد توجه نویسندگان کهن قرار نگرفته، و آگاهی‌هایی که از احوال او باقی‌مانده، و در کتاب‌ها پراکنده‌است، بیشتر همان یافته‌هایی است که عبدالوهاب عزام در مقدمۀ الشاهنامه آورده‌است.
سخن هوتسما که همۀ شهرت بنداری را زادۀ تاریخ‌نگاری او پنداشته گزاف نیست. ترجمۀ شاهکاری جهانی چون شاهنامه، تقریباً در هیچ‌یک از فهارس کتاب‌شناسی کهن بازتاب ندارد. با این‌همه در ۱۹۳۲ میلادی عبدالوهاب عزام، ادیب و شاعر و فارسی‌دان‌ِ مصری، ترجمه بنداری را در دارالکتب قاهره به چاپ رسانید. وی در مقدمه شرح می‌دهد که نخست از طریق تاریخ ادبیات ادوارد براون به وجود نسخه‌ای از این ترجمه در کیمبریج پی برده‌است.
کار بنداری از نظر ترجمه، به‌راستی شایستۀ ستایش است. وی در گزینش معادل برای واژه‌های شاهنامه، یا پرداخت عبارات در مقابل ابیات فارسی، در بیشتر جاها زبردستی‌ِ خاصی از خود نشان داده، چندان‌که کار تصحیح متن فارسی شاهنامه را آسان کرده است؛ اما عیب بزرگ او آن است که این کتاب را مختصر کرده، و تقریباً همه‌جا سخنان شخصی و عاطفی فردوسی را که تجلی‌گاه هنر شاعرانه اوست، فرو نهاده، و آن فضای هنری و شاعرانه را از ترجمه خود به کلی زدوده‌است. ز این‌رو، برخی حوادث مانند آنچه میان رستم و ترکمنان رفته، تقریباً همۀ پیش‌گفتارها که فردوسی در آن‌ها از احوال و عواطف شخصی خود سخن گفته‌است، مانند مقدمۀ داستان سهراب، مدایح سلطان محمود و وصفها، به خصوص وصف جنگ‌ها را حذف و یا خلاصه کرده‌است.
اثر بنداری تنها یک ترجمۀ خواندنی از حوادث شاهنامه نیست، بلکه می‌تواند در مقام ابزاری سخت سودمند و گاه قاطع برای تصحیح متن فارسی شاهنامه، به کار پژوهشگران آید و جلال خالقی مطلق در چاپ شاهنامه از آن بهره برده‌است..
س
 
مصرع اول ایلیاد و شاهنامه، تمایز این دو اثر را به خوبی از همدیگر نشان میدهد. کتاب ایلیاد با این مصرع شروع میشود: ای الهه بخوان سرود خشم آشیل را. و در شاهنامه شروع میشود: به نام خداوند جان و خرد. این دو مصرع آغازین خیلی خوب تفاوت دو شیوه تفکر مختلف را نشان میدهد، تفکر ایرانی و تفکر غربی را. در آنجا میدانید که خدایان هستند و این خدایان گاهی بازیگوش اند و در کارهای بشر دخالت مثبت و منفی میکنند. همه شان کارهای نیک انجام نمیدهند. بعضیهاشان کارهای بد انجام میدهند. در حالی که در ایران، فردوسی با یک خدا ارتباط دارد که او همیشه نیکوکار است و در نتیجه قهرمانان رابطه دیگری با خدایشان دارند تا قهرمانان ایلیاد. آن چه که مشترک است، پهلوانیست. دو اثر واقعاً گوناگون است، ولی هر دو به نوع خودشان دو حماسه جهانی هستند. من تصور نمیکنم از شاهنامه فردوسی و ایلیادِ هومر حماسه بالاتری وجود داشته باشد یا هم سنگ اینها، با وجود تفاوتهای مختلف.شاهنامه در ادبیات ما مثل دماوند است در میان کوه‌های ایران. قله‌ای نمادین، بلندتر و با شکوه‌تر از همه، که ریشه در خاک دارد و سر به آسمان می‌ساید. هم غرورآفرین و زیباست؛ هم بزرگی و عظمتش آدم را مرعوب می‌کند. در نتیجه دماوند را می‌ستاییم ولی بسیاری از ما خیال صعود به آن نداریم. شاهنامه هم برایمان وضعیتی مشابه دارد. از یک سو می‌گویم شناسنامه ملی ماست؛ راوی ریشه‌ها و اسطوره‌های ماست، مایه مباهات فرهنگ ایرانی در ادبیات جهان است؛ اما از سوی دیگر بعید است آن را بخوانیم. شاهنامه یکی از آثار کلاسیک است و به تعبیر مارک توآین: اثر کلاسیک کتابیست که همه آن را تحسین می‌کنند، ولی هرگز آن را نمی‌خوانند!...
س
 
درمتون پهلوی مدارکی وجود دارد که منش ایرانی را شرح داده است. درحقیقت در دوره ساسانی ایده ایران ابداع شد که این ایده نه تنها ایده‌ای سیاسی که ایده‌ای جغرافیایی نیز بوده است. توجه داشته باشیم که موبدان زرتشتی در قرن سوم میلادی مرزهای ایرانشهر را مشخص می‌کردند. بنابراین نه تنها ایده‌ای جغرافیایی از ایرانشهر وجود داشت، ایده فرهنگی که یک ایرانی چه باورهای دینی دارد و چگونه باید باشد هم تعریف شده بود. همه اینها جزئی از منش ایرانشهری و ایرانی بودن است. در قرن پنجم شاهان ساسانی کاری کردند که این ایده فراتر از باورهای زرتشتیان باشد و هرکسی که قانون (داد) شاه را قبول دارد می‌تواند مرد یا زن شهر باشد و لازم نیست که حتما زرتشتی باشد. یک مثال برای درک بهتر می‌آورم. در قرن نهم میلادی مصادف با قرن دوم هجری که ساسانیان فروپاشیدند و دیگر موجودیتی به نام ایرانشهر وجود نداشت، یک مسیحی از فلات ایران به قسطنطنیه رفت و در آنجا فوت کرد. بر روی تابوت او نوشته شده بود نام من فرخ گورنیو از دیار ایرانشهر آمده‌ام. چرا باید یک مسیحی در قرن دوم هجری که از فلات ایران به قسطنطنیه می‌رود خود را یک ایرانی بداند؟ این اقدام نشانگر این مساله است که یهودیان و مسیحیان به همراه زرتشتیان، منش ایرانشهری و ایرانی بودن را قبول کرده بودند و جزئی از دنیای ایرانی محسوب می‌شدند...
س
 
 
سلسله جلسات"خوانش و شرح شاهنامه" توسط علیرضا رجبعلیزاده کاشانی جمعه ها از ساعت مجموعه ساربوک کاشان
 
کاووس از جمله شخصیت هایی است که به اساطیر هندوایرانی تعلق دارد. در اوستا کوی اوسََن ( ) و در ریگ ودا اوسنَس کاویه ( â ) نام دارد.
در آبان یشت اوستا درباره او چنین می خوانیم:
 برای او قربانی کرد، کی‌کاووسِ دلیرِ پُرتوان،بر فراز کوه ارزفیه، صد اسب نر،هزار گاو، ده‌هزار گوسفند. آنگاه از او درخواست کرد: این آیفت را به من بده ای نیکو، ای تواناترین، ای اردویسورآناهید، که من برترین شهریاری را داشته باشم، بر همه کشورها، دیوان و مردمان، جادوان و پریان، فرمانروایانِ ستمگر، کوی‌ها و کرب‌ها. آنگاه این آیفت را به او داد، اردوی‌سورآناهید آنکه همواره به کسی که زوهر نثار می‌کند، به پارسا، به ستاینده، به خواهنده، دهنده آیفت است (آبان‌یشت کردۀ بندهایِ تا ).
داستان زندگیِ او سرشار از رویدادهایِ اساطیری است در ریگ‌ودا او با ایندرا مرتبط است. (درباره اشتقاق این نام دو نظریه وجود دارد یکی اینکه جزء به معنی چشمه و قابل قیاس با صورت ودایی و به همان معنی دربردارنده مفهوم پُر چشمه است یا مشتقی است از ریشه به معنی خواستن و آرزو کردن که در آن صورت می‌توان آن را آرزومند معنی کرد ...
س
 
"فروهر" یا "نماد فرکیانی" و یا نام اصلی آن "فره وهر" ( ) در اصل نام آریایی "روح" در زبان عربی است. بیش از چهار هزار و پانصد سال پیش، زمانی که تقریبا تمام اقوام کره ی زمین سرگرم بت پرستی بودند و تمام وجود انسان را فقط و فقط همین کالبد خاکی و فانی میدانستند، درست در همین زمان، آریاییان باستان اعتقاد داشتند انسان غیر از کالبد خاکی دارای روح بوده و پس از مرگ، این روح از بدن فانی جدا شده و به جای دیگری رفته و به زندگی اش ادامه میدهد، زرتشتیان این منزلگاه پس از مرگ روح را "اختران" می نامیدند.
نامی که آریایی ها برای آنچه که ما امروز بدان روح میگوییم انتخاب کرده بودند "فره وهر" بود، و قدمت ساخت نشان "فروهر" به بیش از چهار هزار سال پیش بازمی گردد و جالب اینجاست که اعتقاد آریاییان به وجود "فروهر" (روح) به پیش از زایش زرتشت بزرگوار باز میگردد و این خود جای بس افتخار است.
سنگ نگاره های شاهنشاهان هخامنشی در کاخهای پرسپولیس و سنگ نگاره های شاهنشاهان ساسانی همه حکایت از آن دارد.
به عقیده ی زرتشتیان، "فروهرها" هر ساله در ماه فروردین به زمین آمده و برکات آسمانی با خود می آوردند، و روز سیزدهم فروردین دوباره به آسمان برمیگشتند، پس آریایی ها شب آخرین چهارشنبه ی سال را به بالای تپه ها رفته و با روشن کردن آتش مراسم باشکوهی را برگزار میکردند و به استقبال "فره وهرها" میرفتند (چهارشنبه سوری)، سپس در روز سیزدهم فروردین برای بدرقه ی فروهرها به دشتها رفته و جشن برپا میکردند (سیزده بدر)...
س
 
 
مادر سیاوخش پس از زادن سیاوخش از روند داستان حذف می شود و فردوسی سرنوشت او را بیان ‌نمی کند و با توجه به آنکه ثعالبی به این نکته اشاره نموده که این زن پس از وضع حمل جان می سپارد (که در نسخه فلورانس نیز چنین است) این پرسش را ایجاد می کند که آیا این روایت در شاهنامه ابومنصوری بوده و اگر بوده چرا فردوسی این‌گزارش مهم بیان ‌ننموده است؟ باید گفت که:
۱. در ساخت کهن تر این داستان، سوداوه دختر افراسیاب و مادر سیاوخش بوده که عاشق پسر خود می گردد، ولی سپس تر (احتمالا در دوره اسلامی) چون عشق میان مادر و پسر را خوشایند ندانسته اند، برای سیاوخش مادر دیگری از خانواده افراسیاب ساخته و در آغاز داستان افزوده اند و سپس سوداوه را مادر ناتنی سیاوخش کرده اند.
۲. طبری سوداوه را دختر افراسیاب نامیده است. در فارسنامه ابن بلخی نیز درباره او آمده: "به روایت دیگر گفته اند دختر افراسیاب بود"؛ بنابراین در برخی از روایات ما، سوداوه نیز مانند مادر سیاوخش از توران و از خاندان پادشاه آن سرزمین بوده است.
۳. محتمل است که میان ‌نام سوداوه و سیاوخش ارتباط باشد. نگارنده حدس می زند که نام اصلی سوداوه، "سیاوه" یا "سیابه" یعنی ریخت کوتاه آن سیاه آوه آبه، به معنی "درخشش یا آب سیاه" بوده باشد که در این صورت جزء نخستین آن با نام سیاوخش یکسان می شود و همچنان که میان رودابه و سهراب در جزء آب اشتراک ‌است، میان این دو نام نیز در جزء سیاه همخوانی خواهد بود. سپس تر که سوداوه دختر شاه یمن شده، نام او را به گونه عربی ایرانی سوداوه آبه درآورده اند که محتملا جزء سودا همان سوداء عربی و مونث اسود به معنی سیاه است...
س
 
آموزه هایی واژگانی از شاهنامه:
۱)نام: واژه ای است آریایی (هند و اروپایی)

در پارسی باستان؛ نامن( ) بوده است
و در زبان پهلوی و پارسی؛ نام شده است.

این واژه در فرانسوی؛ است و در انگلیسی و آلمانی؛ و در اسپانیایی؛ می باشد.

۲)خداوند: دارنده(صاحب)

از دو پاره؛ خدا + وند(پساوند) ساخته شده است.
خدای در پهلوی؛ خوتای( ) بوده است در چم سرور و پادشاه.
از همین روست که برگردان خوتای نامک»(خدای نامه) در زبان پهلوی، همان شاهنامه در زبان پارسی دری است.
در پارسی دری، خدای نامی برای آفریدگار شده است.
چم(معنای) کهن این واژه تنها، در آمیغهای(ترکیبهای) بر جای مانده از روزگاران پیش، دیده می شود.
مانند؛ کشورخدا، دهخدا، خانه خدا، کدخدا و توران خدا.
 خداوند نیز، در دری کهن، در چم میر، پادشاه، سرور و دارنده(مالک) است.
شاید که واژه هایی مانند؛ خواجه، خواجو و آخوند هم از ریشه خوتای برآمده باشند و با خدای هم ریشه باشند.
اگر آخوند با خدای، هم ریشه باشد، آ در آن، پیشوند خواهد بود و ستاک(بن افزای) واژه خوند».
استاد کزازی می انگارد که واژه آخوند، می تواند ریختی از واژه اوستایی باشد که از ستاک در چم سرور و پیشوا بودن است.

(ستاک؛ هر شاخ نورسته تازه و نازک را گویند که از ریشه درخت برآید.)

۳)جان: در زبان پهلوی؛ گیان( ) بوده است.

این ریخت(شکل) هنوز هم در زبان کردی، به کار برده می شود.

ریشه اوستایی واژه؛ گیه( ) در چم زندگی است و ستاکی(بن افزایی) است که در ریخت زی در زیستن بر جای مانده است.

۴)خرد: در پهلوی؛ خرت( ) و در اوستایی( ) بوده است...
س
 
نُلدکه، محقق بزرگ آلمانی، در کتاب حماسه ملی ايران که بزرگ علوی آن را به فارسی ترجمه کرده، می‌گويد فردوسی حتی نسبت به دشمنان ايران هم باانصاف است. فردوسی در عين اين‌که به دشمن حمله می‌کند، ولی در مورد آن‌ها بی‌انصافی نمی کند. مثلا فرض کنيد هنرهای دشمن را زير خاک نمی‌کند و از بين نمی‌برد و خيلی باانصاف درباره آن‌ها صحبت می‌کند. حتی زمانی که از ايرانيان نسبت به دشمنان، کار بدی سر می‌زند، آن‌ها را سرزنش می‌کند. اگر از دشمن کار خوبی سر می‌زند، آن را ستايش می‌کند. در عين حال دشمن براي او دشمن است. در ماخذ او هم همين‌طور است. تعارف ندارد با دشمن. در يک چارچوب کلی می‌شود گفت فردوسی دشمن اقوام نيست؛ بر‌عکس متون زرتشتی و زمان ساسانيان که به اقوام ديگر مثل اعراب حمله مي‌کنند و آن‌ها را پست مي‌دانند. بلکه با آن‌ها به صورت دشمن، مخالف است، ولي به نژادشان توهيني نمی‌کند. هر چند به نژاد ايرانی خودش افتخار می‌کند و آن را دوست دارد...
س
 
 
✅خوانش و شرح شاهنامه»
✅توسط علیرضا رجبعلی زاده کاشانی»
✅جمعه ها ساعت
✅فروشگاه ساربوک، شعبه تلگرافخانه

 .
س
 
آشنايي با مباني شبيه‌خواني داود فتحعلي‌بيگي چاپ اول ، انتشارات سوره مهر قطع رقعي جلد شوميز صفحه قيمت: تومان
س
 
 
با آنکه اسطوره یکی از مهم ترین مباحث شاهنامه شناسی را تشکیل می دهد، ولی تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است. شناخت مباحث اساطیری شاهنامه نیازمند توجه به دو دوره ایران باستان و میانه است. مهم ترین مبحث شاهنامه تجلی اساطیر و فرهنگ ایرانی در آن است که باید از دیدگاه دانش اسطوره شناسی، که شاخه ای از علم انسان شناسی فرهنگی است، مورد ژرف کاوی قرار گیرد. یکی از مهم ترین مباحثی که در شاهنامه به چشم می خورد، تجلی اسطوره در شعر است که در شاهنامه به زیباترین حالت توصیفی شده است. البته تجلی اسطوره را امروز در آثار داستانی، هنری و حتی در نقاشی ها، نمایشنامه ها و فیلم ها نیز می توان یافت.
اگر به شناخت اسطوره ها در شاهنامه توجه کنیم، باید اسطوره های کهن را به عنوان یک ایرانی اصیل بشناسیم. انسان نیز با خواندن شاهنامه کاملاً به رفتارها و دیدگاه های ایرانیان درباره فرهنگ و هنر ایران پی می برد و آن ها را لمس می کند. این هویت های قومی و کهن حتی تا پس از اسلام ادامه می یابد و بدین جهت، ما می توانیم شاهنامه را پلی بنامیم که ایران باستان را به ایران دوره اسلامی پیوند می زند.
سه دوره اساطیری، حماسی و تاریخی
بخش اساطیری همان پل پیوند ایران باستان و ایران متأخر است. هر چند این شاهکار ادبی در دوره اسلامی آفریده شده، ولی ریشه در گذشته دور دارد. فردوسی به زیبایی از مضامین اساطیری داستان هایش بهره برده است تا این پیوند را برقرار کند و تداعی گر فرهنگ باستانی در جامعه باشد. بنابراین، توجه به مضامین اساطیری در جامعه یک اصل است و برای درک ریشه های هویتی و بومی بسیار اهمیت دارد.
شاهنامه اسطوره نیست بلکه حماسه است، اما بسیاری از بخش های آن بر پایه اسطوره استوار است. اکنون ببینیم فرق میان اسطوره و حماسه در چیست؟ اسطوره کهن تر از حماسه است و بیانگر دریافت هایی از حیات و بیان نمادین ایزدان و موجودات فراطبیعی است. در حالی که حماسه این گونه نیست. حماسه تبلور اتحاد و انسجام ملی در عصری ویژه است که در خدای نامه نمود بیشتری می یابد. البته همین خدای نامه است که بعدها با توجه به روایات شفاهی و متون پهلوی تغییر می یابد و شاهنامه نام می گیرد.
شاهنامه اثری است حماسی که مضامین اسطوره ای را مورد توجه قرار می دهد و کوشش فردوسی بر این بوده که با حفظ نام پهلوانان و شهریاران باستانی، آنها را با زبان حماسه به تصویر بکشد. فردوسی در روزگاری می زیست که روزگار اسطوره نبود. اما او از روی علایق ملی، مضامین اسطوره ای را که در خطر فراموشی قرار داشت و هویت ایرانی را که در خطر نابودی قرار گرفته بود، به حماسه تبدیل و وارد شاهنامه کرد.
موضوع کلی در اساطیر شاهنامه، تقابل نور و تاریکی یا خیر و شر است که در بیشتر داستان ها دیده می شود. این تقابل در بیشتر داستان های اساطیری شاهنامه به چشم می خورد. حتی این دوگانگی و تضاد را در روزگاران آن زمان نیز می توان آشکارا دید. در شاهنامه ستیز خیر و شر را بارها می توان یافت که به نوعی مضمون اصلی شاهنامه را تشکیل می دهد. اما آنچه بنیان اصلی اسطوره ها را می سازد، ادوار اساطیری است. دوره نخست پیشدادیان است و شخصیت های اساطیری در آن فراوان است. یکی از این نمونه ها کیومرث است که در شاهنامه نخستین پادشاه است، حال آنکه در اوستا، نخستین انسان است. فردوسی از روی هوشمندی او را به یک شخصیت حماسی تبدیل می کند و او را پادشاه می نامد. البته در شاهنامه می بینیم که او یک انسان عادی است که در غار سکونت دارد. بعدها هوشنگ پدیدار می شود که تمدن یافته است و خانه سازی را یاد می گیرد و می آموزد. می بینیم که کیومرث یک انسان بدوی است و از لحاظ اسطوره ای و شخصیتی نه تنها پادشاه نیست بلکه یک انسان معمولی و حتی بدوی است. اما در اوستا گیومرتن نماد انسان نخستین است که از نطفه او نخستین زن و مرد پدید می آیند.
شاهنامه چگونه تاریخی است؟ فردوسی چه دریافت و تصوری از تاریخ داشت که شاهنامه را بدین صورت که هست فراهم آورد و سرگذشت پیشینیان را در چنین مسیری انداخت؟ آیا تاریخی که فردوسی به نظم کشید، تاریخ واقعی ایران بود؟ چرا او همه داستان هایی را که در مآخذ خود یعنی شاهنامه ابومنصوری آمده بود، همانطور بی کم و کاست در کتاب خود نیاورد؟ چرا افسانه هایی چون آرش کمانگیرو کارهای گرشاسپ را کنار گذاشت و داستان هایی چون رستم و سهراب، بیژن و منیژه و اکوان دیو را افزود؟ آیا با گزینشی که فردوسی از داستان ها کرد، شاهنامه در نظر خود او تاریخ واقعی ایران بود؟ آیا براستی افسانه اکوان دیو را بخشی از تاریخ ما می دانست؟ آیا براستی باور داشت که ضحاک ماردوش از ریگزار عربستان آمد و هزار سال بر جان ما بیداد کرد و رفت؟
س
 
 
حماسه پهلوانی بازنمود رام کردن جهان و جهانیان است. در این کارزار بزرگ آدمیان با جهان و با یکدیگر در گیر کشاکش زندگانی و مرگ‌اند و پهلوانان، نمایشگران این درگیری شگرف! در حماسه پهلوانی به جای شرح بد و نیک، مبارزان در هنگامه زیستن و در برابر و برخورد با یکدیگر زشت و زیبای جهان، دردها و آرزوها، غریزه قدرت، بلندپروازی و عشق به زادبوم، مهر و کین و داد و بی‌داد را به جان می‌‌آزمایند. اما در دوران تاریخی، دیگر آن یلان گردن‌کش که می‌خواستند ایران و توران را به هم برزنند و فلک را گوشمالی دهند، تاج بر سر نهاده‌اند و بر تخت آرام گرفته‌اند. اینک با شرح سرگذشت شاهان و تمدن و فرهنگی که شاهنشاهی ساسانی در آن آرمیده روبه‌روییم. این تاریخ، توصیفی است، وصف خرد و داد و دانایی و جز اینها، یا بی‌خردی، بی‌داد، نادانی و تباهی! و دریافتن، دانستن و بازگفتن این همه تنها به یاری سخن شدنی است...
س
 
 
چنین به نظر می آید که در اندیشه فردوسی تفاوتی هست میان تاریخ حماسی (دوران پهلوانی) و تاریخ واقعی (دوران تاریخی)، یکی افزونی و کاستی را برمی تابد اما دیگری را باید بی کم و کاست به نظم آورد. در تصور او ماجراهای دوران حماسی حقیقت تاریخ، یعنی نه شرح رویدادها بلکه دستاورد راستین و متعالی رویدادهاست و آنچه در دوره اسکندر و ساسانیان گذشت واقعیت تاریخی و همان است که براستی زمانی روی داده بود و برای همین هیچ کم و کاستی را در آنها روا نمی دارد.
برای آشنایی با اندیشه تاریخی فردوسی شاید بیهوده نباشد اشاره ای کنیم به طبری، تاریخ نگاری که نزدیک به زمان فردوسی می زیست و کتابش در همان روزگار شناخته و به فارسی ترجمه شده بود. دو تاریخ نگار از یک تمدن و یک فرهنگ ولی نه به یکسان و با دستمایه و مصالحی همانند! در تاریخ رسل و ملوک طبری، پیامبران و پادشاهان اعتباری همسنگ دارند. درستی تاریخ قدسی چون از کتاب های آسمانی رسیده، خودآشکار است، اما در امر عرفی، مورخ نگران صحت و سقم خبر است و آنگاه که نمی تواند یکی را برگزیند، خبرهای گوناگون یک رویداد را می آورد و انتخاب را به خواننده وا می گذارد.
اما شاهنامه تاریخ ملوک است، تاریخ رسل نیست. تاریخ دنیاست، تاریخ دین نیست و در نتیجه با ایمان مؤمنان سروکار ندارد و محل شک و تردید است. شاهنامه تاریخ پیامبران و شاهان نیست که در آن رویدادهای قدسی و عرفی با هم شانه به شانه جریان یابند. از پیامبران، جز یکی (ظهور زرتشت و سروده دقیقی) نمی توانست نشانی باشد که آن هم در میان پادشاهان می آید و می رود. در دوران پهلوانی شاهنامه، به خلاف تاریخ های همزمان، فقط به سرگذشت دنیا و آنها که در ساخت و ساز آن دستی دارند پرداخته می شود.
فردوسی چون طبری مسلمان است با اعتقادی کم و بیش همانند. در جهان بینی طبری، پروردگاری یگانه جهان را آفریده است و آن را از ازل تا ابد بنا به مشیتی مقدر به پیش می راند. کتاب او نشان منزلگاه های این راه است. اما شاهنامه بر سنتی استوار است که زیر ساختی دوگانه دارد. از یکسو اهوراـ اشه ـ داد و از سوی دیگر اهریمن ـ دروغ ـ بیداد». این دوگانگی دیرین، در بن مایه افسانه ها و رویدادها، که در خاطره جمعی ما خفته بود، در ناخودآگاه، در کنه وجود شاعری بزرگ بیدار و در خودآگاهی وی ـ شعرـ هستی پذیرفت.
فردوسی شاعر است نه مورخ، و شاعر به معنای دارنده شعور و آگاهی در ضمیر باطن و کنه وجود، حتی ندانسته و ندیندیشیده، دریافت و بینشی از گوهر و معنای فرهنگی دارد که در آن زاده شده و آن را در جان آزموده است. او بینای آنسوی نادیدنی چیزهاست که ما نگاه می کنیم و نمی بینیم.تاریخ دوره ساسانیان در شاهنامه، حماسه فرهنگ و تمدن است و فردوسی در اینجا بیشتر چون مورخی حکیم زیر و بم سرگذشت و چهره‌های گوناگون خرد و دانش را می‌سراید. در این دوره، شاهنامه دیگر حماسه کشورگشایی نیست بلکه حماسه کشورداری سیاسی و اجتماعی است. به جای ماجراهای پهلوانی و مقابله پهلوان‌ها با هم، ماجراهای فرهنگی و مقابله آگاهی و دانش میان مثلأ ایرانی‌ها و هندی‌ها (اختراع شطرنج و نرد) مطرح است. بدین ترتیب مقابله فرهنگی و برتری در دانش جای فراز و فرود جنگ تن به تن را می‌گیرد. بوذرجمهر حکیم، رایزن و وزیر نوشیروان را شاید بتوان بزرگ ترین پهلوان میدان بینش و دانش این دوران دانست.
به جای کی‌خسرو اینک انوشیروان دادگر پادشاه نمونه و آرمانی این عهد است. دادورزی وی به ویژه با کاستن مالیات‌ها و بهبود روزگار زیردستان آغاز می‌شود. اما بیشترین بخش سرگذشت دور و دراز پادشاهی او را گفت‌وگو با ملازمان و مصاحبان خردمند و دانا دربرگرفته است. به خلاف کی‌خسرو، دانش انوشیروان آموختنی است، او از گفتن و شنفتن با هفتاد مردی که در خورد و خواب همیشه با او بودند، از نشست و برخاست با ملازمان سخندان دلش را می‌آراست». سخن خانه خرد و مزرع سبزی است که دانش ما را می‌پرورد و باز ‌می‌آفریند. از همین رو سخنگو، در این دوره، مقام بسیار والایی دارد.
هرچه در حماسه پهلوانی، آزادان در نیرو و نبرد، در کردار می شکفند و سر می‌کشند، در حماسه تاریخی، کردار در سخن گل می‌کند و به بار می‌نشیند؛ به خصوص در عرصه جهانداری و کشورداری و حکمت عملی! تا آنجا که یافتن پاسخ درست و گشودن راز و رمز چیستان‌ها تنها مایه برتری و سرافرازی نیست بلکه در مناظره‌های فرستادگان شاهان ـ گاه مانند پیروزی و شکست در جنگ ـ بازنده ناگزیر باید برتری برنده داناتر را بپذیرد و به خواست وی سر فرود آرد.
س
مقایسه تطبیقی نگاره های داستان رستم و دیو سپید در نگارگری چهار مکتب (شیراز، هرات، تبریز و اصفهان)
س
 
مقایسه تطبیقی نگاره های داستان رستم و دیو سپید در نگارگری چهار مکتب (شیراز، هرات، تبریز و اصفهان)
س
 
فریدون در اوستا ثرائتون خوانده شده است. این نام از دو بخش به معنی عدد سه، همان که امروز در انگلیسی است و ائتونت یا ایتونه به معنای ایدون و چنین گرفته شده است و نیز بنا به قولی تون به معنی توان، سه ایدون یا سه توان است.
گروهی معتقدند عدد سه اشاره به سه پسر فریدون سلم تور و ایرج دارد.
گروهی برآنند که دورانی که در آن آریاییان به سه شاخه تقسیم شدند این تقسیم پس از تسلط بابلیان یا تازیان بود. نژاد آریا به سه طرف، رخت کشید و فریدون در آن دوران است.
در ادب ودایی، خدایی به نام (تریته) در اساطیر بوده که خدای درجه دوم بوده و از آب آفریده شده است ( ) که دو برادر دیگر دارد که به گمان حقیر (خادم الفقرا) از خاک هستند. این هر سه برادر وقتی در بیابان بودند، تشنه می شوند. تریته از چاه آب می کشد و دو برادر را نجات می دهد اما برادرها او را به چاه می اندازند. پس "سه" در اینجا اشاره به فریدون (تریته) و برادرانش است. تریته به درگاه خدایان نیایش می کند و خدایان او را نجات می دهند. پس از آن تریته با دیو خشکی و پسر سه سر (ضحاک) می جنگد و آنها را می کشد.
در اوستا فریدون به صورت ثریته ظاهر می شود و دومین کسی است که هوم یا هثومه را فشرده کرده است. در شاهنامه به جای ثرتته یا ثرائتون از فریدون استفاده می شود.
واژه فریدون در فارسی میانه و در فارسی میانه ترفانی ضبط شده است.
به علاوه در باره ریشه نام فریدون گفته شده: ترئِتَئونه=ثرتیه: سومین، دو برادر (کیانوش و برمایه) داشته و او سومین بوده است یا: وی سومین کس بوده که پس از ویونگهان پدر جمشید و پدرش، اثویا شیره هوم را به دست آورده است.
فریدون از نظر بسیاری اسطوره شناسان شخص واحدی نیست بلکه نمادی از یکی از قبایل آریایی است که از ستم بابلی ها به کوهها می گریزد و پناه می گیرد. به عبارت دیگر مقصود از فریدون نژاد آریاست.
در یشتها (آبان یشت، بهرام یشت و زامیاد یشت) درباره فریدون آمده که صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند پیشکش آناهیتا کرد. دروغ آسای بسیار نیرومند را که اهریمن برای تباه کردن جهان راستی پدید آورد نابود کرد. فری که از جمشید بگسست گذشته از زرتشت به فریدون بازگشت.
درباره "سه" در جزء اول فریدون نیز آمده که فریدون از یک سو پهلوانی است برخوردار از نیرو و توان رزمی است که بر ضحاک پیروز می شود. از یک سو پزشکی است که بیماری ها را مداوا می کند؛ به گونه ای که مومنین مزدیسنا در برابر بیماری فروهرش را می ستایند و از دیگر سو یلی است با شکوه که از نیروی افسون برخوردار است و اعمال خرق عادت انجام می دهد. پس فریدون از سه نیروی توان رزمی، مهارت پزشکی و هنر افسونگری بر خوردار است.
فریدون در وداها با آگنی و ایندرا دارای ارتباطی نزدیک است و گاه شخصیت او با این دو خدا یکی شده است. در ریگ ودا و همچنین یشتها کشتن اژدهای بازدارنده ی آبها به او نسبت داده شده و گفته شده که او به کمک ایندرا با ابزار اجدادی خود اژدهای سه سر و شش چشم را کشته گاوها را از بند او رها می سازد و یا زنان به اندام او را به دست می آورد (هردو نماد باروری و برکت هستند).
نام اوستایی او احتمالا از ریشه ایرانی باستان
به معنی دارنده ی سه قدرت و توان است.
موضوع جالب این است که فریدون سه پسر داشتن و تقسیم کردن جهان به سه بخش فرماندهی براى این سه پسر مطلبی است که در متون کهن تر چیزی از آن به جا نمانده و چه بسا که ابداع دوران بعد باشد.
برخی منابع فریدون را تری ایدون معنا کرده اند. به معني سه ايدون يا سه اينچنين و نوشته اند که تفسير معناي فريدون (سه ايدون يا سه اينچنين) مربوط به دوراني است كه در آن آريائيان به سه شاخه تقسيم گرديدند.
فریدون در ادبیات فارسی به‌عنوان مظهر قدرت و پیروزی مورد تشبیه قرار گرفته است. ترکیب هایی از این دست از نام فریدون ساخته شده است: فریدون صفت، فریدون علم، فریدون فر، فریدونکار، فریدون کمر، فریدون نسب، فریدون وار.
برخی منابع مانند برهان قاطع فریدون را این گونه معنی کرده اند:
"نام عقل فلک هشتم باشد که فلک البروج است"...
س
 
 
شاهنامه مصور دوره ایلخانی، معروف به شاهنامه دموت»، ارزشمندترین اثر نگارگری مکتب تبریز است؛ شاهکاری که مانند بسیاری از آثار ایران قدر ندید و به دست یک عتیقه‌فروش پاریسی پاره پاره و پراکنده شد.
از زمانی که پادشاهان هنردوست روی تخت نشستند، هنر ایران به عنوان یکی از غبطه‌برانگیزترین ویژگی‌های این سرزمین همواره مورد توجه دنیا بوده است. آثاری که در طی قرن‌های گذشته توسط نگارگران ایرانی خلق شد، گنجینه و سند ارزشمندی است که متاسفانه بخش اعظم آن در سال‌های پس از از بین رفتن حکومت‌ها و سلسله‌ها قدر ندید و به تاراج رفت.
شاهنامه مصور دموت به عنوان ارزشمندترین اثر نگارگری مکتب تبریز اول که در دوره حکومت ایلخانان مغول توسط هنرمندان ایرانی خلق شد، یکی از این آثار است. نقاشی‌های این کتاب اوج پیشرفت نگارگری ایران در دوره ایلخانان به شمار می‌رود. با توجه به اینکه مصور کردن و کتاب‌آرایی آثار ارزشمند ادبی به شدت مورد توجه پادشاهان آن دوره بوده، این اثر گرانبها از نگارگری سنتی ایران بر جای مانده است...
س
 
شاهنامه دموت به دار زدن مانی
 
 
ابوالفضل بیهقی، نویسنده‌ی کتاب معروف تاریخ بیهقی»، از آن دست نویسندگان ادبیات کهن ایران است که کم‌تر افسانه‌‌پردازی‌ای درباره‌ی زندگی‌اش وجود دارد؛ با این حال، مدفن این ادیب و مورخ بزرگ ایرانی همچنان محل بحث و چالش است.
معمولا کسانی که به منطقه‌ی بیهق در خراسان بزرگ که اکنون به نام سبزوار شناخته می‌شود، می‌روند و به صرافت می‌افتند به سراغ آرامگاه نویسنده‌ی تاریخ بیهقی بروند، اشتباهی از آرامگاه ابن‌ فندق سر درمی‌آورند!
شباهت نام‌ خانوادگی ابن‌ فندق با ابوالفضل نه تنها مسافران؛ بلکه مردم شهر سبزوار را هم به اشتباه انداخته است. ظهیرالدین ابوالحسن علی بن ابوالقاسم زید ابن محمد بیهقی، معروف به ابن فندق بیهقی، حکیم، ادیب و ریاضی‌دان مشهور قرن ششم هجری است که مگر شباهت نام خانوادگی، نسبت دیگری با ابوالفضل بیهقی ندارد.
آرامگاه ظهیرالدین ابوالحسن علی بن ابوالقاسم زید ابن محمد بیهقی در بخش ششتمد واقع در سی‌وپنج کیلومتری شهر سبزوار است. در حالی‌که ابوالفضل بیهقی در روستایی در این منطقه به دنیا آمده است؛ او در روستای حارث‌آباد بیهق در نزدیکی سبزوار، به سال هجری خورشیدی به دنیا آمده و بعد از آن‌جا به شهر غزنه مهاجرت کرده است.
ابوالفضل بیهقی به شهر غزنه مهاجرت می‌کند و در همان‌جا هم از دنیا می‌رود. از آن‌جایی که – سال بعد از درگذشت ابوالفضل بیهقی، شهر غزنه در حمله‌‌ای از بین می‌رود؛ از همین‌رو مدفن ابوالفضل بیهقی نامعلوم است.
ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی سال هجری خورشیدی به دنیا آمد و سال خورشیدی از دنیا رفت. او اوایل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال هجری خورشیدی پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.
این مورخ و ادیب سال پس از آزادی از زندان، به نگارش تاریخ بیهقی مشغول شد...
س
 
 
لویرات یا ازدواج با بیوه برادر یکی از اصطلاحات مردم شناسی و از جمله انواع ازدواج های "درون همسری" است که در میان اقوام مختلف از دیرباز به شکل های گوناگون رواج داشته و هنوز هم رگه هایی از آن در برخی از اقوام دیده می شود.
لویرات در واقع بیشتر به لحاظ جنبه عاطفی (بی سرپرست ماندن فرزندان برادر) یا جنبه اقتصادی (خارج نشدن دارایی از خانواده پدری) و در مواردی (عشق و علاقه) وجود داشته، اما در بسیاری از موارد نیز دیده می شد که زن یا حتی مرد تمایلی برای این ازدواج نداشتند، اما شرایط پیش آمده مانع از مخالفت آنان با این نوع وصلت ها می شد.
لویرات از جمله مواردی است که در شاهنامه نیز در یک مورد بدان اشاره شده که آن نیز مربوط به ازدواج "مای"، با بیوه برادرش جمهور است که با رضایت از سوی زن نیز همراه است؛ اما آنچه که در این پیوندِ "درون همسری" می تواند مورد توجه باشد اشاره به حق آزادی و انتخاب همسر و ازدواج مجدد برای زنان بیوه در آن روزگاران است؛ هرچند که این پیوند به واقع، بنا بر مصلحت اندیشی هایی چون حفظ ثبات و قدرت در درون خاندان شاهی (در نظر بزرگان)، ماندن در راس قدرت (در نظر همسر جمهور) و بی سرپرست نماندن فرزند برادر (در نظر مای) صورت می گیرد؛ اما در هر صورت، فردوسی این پیوند را پیوندی عاطفی و بامحبت توصیف می کند:

چو با ساز شد مامِ گو را بخواست
بپرورد و با جان همی داشت راست

(نسخه دکتر جلال خالقی مطلق، دفتر هفتم، پادشاهی نوشین روان، ۳۲۱: ۲۸۷۴)

از یادآوری این مطلب نیز نباید غافل بود که بر پایه یک روایت الحاقی، پس از بر تخت نشستن کیخسرو، فریبرز (برادر سیاوش) رستم را واسطه نموده و فرنگیس (بیوه سیاوش) را از فرزندش کیخسرو خواستگاری می کند:

زنی کز سیاوش بماندست باز
مرا زیبد ای گرد گردنفراز

سزد گر بگویی تو این را بشاه
برین برنهی بر سر من ‌کلاه...

یل پیلتن شد بر شهریار
بدو گفت کای خسرو نامدار...

فریبرز کاوس از آزادگان
چنو کس نباشد ز شهزادگان...

یکی آرزو دارد از شهریار
که جای برادر کند خواستار...

(چاپ مسکو، ج۴، ابیات الحاقی، ص ۳۱۶)

کیخسرو نیز به همراهی رستم نزد مادر رفته و ماجرا را با او در میان می گذارد:

برفتند هر دو به نزدیک ماه
تهمتن ابا خسرو نیک خواه

بمادر چنین گفت پس شهریار
که ای در جهان از پدر یادگار...

فریبرز باشد سپه کش براه
چو رستم بود پهلو و کینه خواه

چنین رای بیند همی پور زال
که باشی فریبرز یل را همال

(چاپ مسکو، ج۴، ابیات الحاقی، ص ۳۱۷)

فرنگیس تا زمانی دراز پاسخی نداده و سکوت اختیار می کند، اما درنهایت در برابر پافشاری ها و خواهشگری های رستم تسلیم شده و رضایت می دهد:

شه بانوان تا زمانی دراز
غمی بود و پاسخ نمی داد باز

همی زد بلب هر زمان سردباد
ز شرم پسر پاسخ او نداد

وزان پس چنین گفت با پیلتن
که ای بر سر مهتران انجمن...

چه گویم که خواهنده ام‌ پور زال
ز بهر فریبرز خواهد همال

ولیکن ز گفتارت ای پهلوان
گره بست گویی مرا بر زبان

(چاپ مسکو، ج۴ ابیات الحاقی، ص ۳۱۸)

ابیات کامل الحاقی را در تصاویر ارسال شده مشاهده کنید‌.
جستجو در سایت
استارت آپ ها

ایده ها برای استارت آپ موجب رونق کسب و کارهای اینترنتی

آینده / استارت آپ

استارت‌آپ‌ها ادبیات بازار سرمایه را بلدند؟

استارت آپ

صدور تاییدیه دانش بنیانی شتابدهنده صدر فردا

اخبار / استارت آپ

اپلیکیشن شارژاپ

گوناگون / استارت آپ / رپرتاژ آگهی / بازتاب

جذاب‌ترین ایده‌های B2B در سال 2020

استارت آپ

۱۰ استارتاپ که بدون سرمایه به سوددهی رسیدند

استارت آپ

ایده ها و پیشنهاد برای استارت آپ در سال جدید

راهکارها و ترفند ها / استارت آپ

استارت‌آپ ایرانی؛ مرجع اول زنان افغان

استارت آپ

شروع یک کسب و کار نوپا پلتفرمی

استارت آپ

برنامه شبکه اجتماعی تیندر

گوناگون / معرفی وب سایت / استارت آپ

10 استارت آپ برتر تاکسیرانی جهان

استارت آپ

پخت پیتزاهای هیجان انگیز با هوش مصنوعی

آینده / استارت آپ

ایده‌ های استارتاپی فراموش شده‌

دورنما / بازار / استارت آپ

اپل، استارتاپ فناوری خودران Drive.ai را تصاحب کرد

استارت آپ

بررسی مهمترین چالش‌های تیم‌های استارتاپی

استارت آپ

نگرانی کاربران از هزینه تعمیر و تامین قطعات

گفت و گو / بازار / استارت آپ

مصاحبه با مدیرعامل و بنیان‌گذار استارتاپ Moz

گفت و گو / استارت آپ

آشنایی با استارت آپ های حوزه مدیریت آب

استارت آپ

راه اندازی ۷۰ استارت آپ توسط نخبگان ایرانی

استارت آپ

معرفی هشت استارت‌آپ‌ موفق ایرانی در حوزه فینتک

استارت آپ

اولین مرورگر شرعی دنیا

استارت آپ

از صفر تا پیست

استارت آپ

معرفی برترین استارتاپ‌های CES 2019

اخبار / استارت آپ

تبلیغات
درباره ما

مجله اینترنتی دیپروتد نشریه مجازی بر بستر اینترنت به مسائل آموزشی و مقالات پیرامون کسب وکار های نوپا یا استارت آپ ها و سبک زندگی است فعالیت و محتوای مطالب ارائه شده در سایت همه بیشتر در حوزه مدیریت، کارآفرینی ، روانشناسی ،اقتصادی و فناوری اطلاعات است نام اصلی دیپروتد "ریشه های عمیق " با مجوز رسمی از هیات نظارت برمطبوعات مشغول به فعالیت است

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید