اینترنت هیچگاه قاتل فرهنگ نیست
اینترنت هیچگاه قاتل فرهنگ نیست گذرانِ زندگی از راه هنر همیشه سخت بوده و هنوز هم سخت است. کتاب ‌ فروپاشیِ فرهنگ ، اثر اسکات تیمبرگ ، با روایتی شخصی و تلخ از رکودِ بزرگ آغاز می‌شود. تیمبرگ ، خبرنگارِ هنریِ نشریۀ لس‌آنجلس‌تایمز بود ، در سال ۲۰۰۸ از این نشریه اخراج می‌شود.
اینترنت هیچگاه قاتل فرهنگ نیست
 کتاب ‌فروپاشیِ فرهنگ ، اثر اسکات تیمبرگ ، با روایتی شخصی ، تلخ و همچنان متداول از رکودِ بزرگ آغاز می‌شود. تیمبرگ خبرنگارِ هنریِ نشریۀ لس‌آنجلس‌تایمز بود. وی در سال ۲۰۰۸ از این نشریه اخراج شد و جزو دیگر قربانیانِ رژیم ننگینِ سام زیل۱ قرارگرفت. بعد از این اتفاق ، بانک هم به‌سرعت منزلِ اجدادی‌اش را مصادره کرد. این بدبیاری‌های پی‌درپی ، بیش از آنکه تیمبرگ را دربارۀ چگونگیِ امرار معاشش نگران کند ، اعتقاد او را نسبت به سرمایه‌گذاریِ مطلق رویِ خلاقیتِ آمریکایی متزلزل کرد. او می‌نویسد: «من خودم را در میان سومین نسل از افرادی یافتم که در حوزۀ فرهنگ کار کرده بودند بدونِ اینکه به ثروت کلانی دست یافته باشند و یا اینکه ورشکسته شده باشند». تیمبرگ می‌خواست بداند چرا چنین مسیر شغلی‌ای در قرن ۲۱ دیگر جواب‌گو به‌نظرنمی‌رسد. با وجود اینکه چیزی او را وسوسه می‌کرد تا قدرتِ خارق‌العادۀ اینترنت در یکسان‌سازی را مقصرِ اصلی بداند ، اما این‌چنین نتیجه گرفت که «این مسأله به چیزی فراتر از صرفِ تکنولوژی ربط دارد.... بعضی از عللِ این اتفاق به‌تازگیِ پدیده‌ای چون اشتراک‌گذاریِ فایل‌ها در فضای مجازی بودند و بعضی دیگر بسیار قدیمی‌تر از پدیدۀ ملت بودند. برخی دوره‌ای بودند و طی چندین سال به پایان می‌رسیدند ، برخی دیگر ساختاری بودند و با گذشت زمان ، بدتر می‌شدند».

مُسَبّبان - یا به‌تعبیری مظنونانِ - پدیده‌ای که تیمبرگ آن را «کشتارِ طبقۀ خلاق» می‌نامد از این دست هستند: سنتِ دیرینۀ ضدِ زیبایی‌شناسیِ آمریکایی که به پیوریتن‌ها برمی‌گردد ، کاهشِ بودجۀ عمومیِ هنر که در زمان ریاست‌جمهوریِ رونالد ریگان در دهۀ ۱۹۸۰ میلادی آغاز شد ، افزایش کرایه‌ها و نابودیِ فضاهای عمومی در مراکزِ شهری ، تضعیفِ موانعِ موجود میانِ محتوا و تبلیغات در روزنامه‌نگاری ، روشنفکرانِ دانشگاهیِ نظریه‌زده‌ای که به چند زبان صحبت می‌کنند ، کاهشِ ارج عمومی به فرهنگ عامه ، تأثیر انتقاداتِ مخربِ پائولین کیل۲ ، کاپیتالیسم ( مخصوصاً گونه‌هایِ معاصرِ آن ، که در نظرِ توماس فرانک به‌عنوان «بنیادگرایی بازار۳» شناخته می‌شود و از دیدگاهِ اقتصاددانانی چون رابرت.اچ.فرانک و فیلیپ.جی.کوک «جامعۀ برنده‌محور۴» تعریف می‌شود ) ، و دست‌آخر «اینترنت» ( مخصوصاً پدیدۀ اشتراک‌گذاریِ فایل‌ها و درنتیجۀ آن ، وقوع فروپاشیِ صنعت موسیقی ) . همان‌طور که از سیاهۀ بالا پیدا است ، فروپاشیِ فرهنگ ، کتابی بلندپروازانه اما آشفته است. مقصران و عاملانِ فروپاشیِ فرهنگ به چند شاخه تقسیم می‌شوند ، مقیاسِ زمانی منبسط و منقبض می‌شود - تیمبرگ چندجا به‌اندازۀ نقاشی‌های غار لاسکاس۵ به‌عقب برمی‌گردد - اما پیامِ کتاب ثابت باقی‌می‌ماند: مردمی که می‌خواهند از هنر و فرهنگ امرارِ معاش کنند سرشان کلاه رفته است.

چیزی که تیمبرگ برایش ارزش قائل است و می‌خواهد آن را حفظ و حراست کند ، درحقیقت شرایطی غیرعادی است که شاید در قرن بیستم فقط برای چندین دهه پایدار بود. در چنین شرایطی ، فرد می‌توانست با مشارکتِ فعال در آفرینشِ فرهنگی هنرمندانه ، خلاقانه و سنت‌شکنانه لوازم اساسی یک زندگی متوسطِ بادوام را تاحدودی فراهم کند. تیمبرگ می‌گوید: «من فهمیدم علی‌رغم افسانه‌های عاشقانه‌ای که برای اهل هنر ساخته‌اند ، بیشتر هنرمندان و سایر کسانی که در عالمِ فرهنگ کار می‌کنند از طبقۀ متوسط اجتماع برخاسته‌اند و پس از چندین سال تلاش و زندگی ، با حداقل‌ها ، آرزو می‌کنند بتوانند به همان زندگیِ متوسط بازگردند». بهترین و اساسی‌ترین بخش‌های فروپاشیِ فرهنگ ، از شرح‌حالِ تلاشگرانِ عرصۀ فرهنگ اقتباس شده است. تیمبرگ در این شرح‌حال‌ها ، که پیش‌تر نگاشته بود و در وبسایت سالون و جاهای دیگر نیز منتشر شده بودند ، به کمک نظریه‌های برجستۀ تفسیری به گذشتۀ افراد برمی‌گردد و به‌نوعی نقشِ استادز ترکل۶ را برای روزنامه‌نگاریِ آزاد و مستقل بازی می‌کند. بهترین گزارش‌ها در فصل دوم کتاب با عنوان «کارمندانِ نامرئی و حسِ فراموش شدۀ مکان» آمده است ، هرچند به‌نظر من چندان متقاعدکننده نبود. این فصل به قهرمانانِ گمنامِ خرده‌فروشیِ مستقل در عرصۀ فرهنگ و هنر اختصاص پیدا کرده است؛ قهرمانانی چون جف میلر که در فروشگاه راکت ویدئو کار می‌کرد - این فروشگاهِ اجاره‌دهندۀ فیلم ، اکنون ورشکسته شده است - و یا هامورابی کابابه صاحبِ کتاب‌فروشیِ داتونز برنتوود که آن نیز تعطیل شد. تیمبرگ می‌گوید ، از دست دادن آدم‌هایی که کار می‌کنند تا کتاب ، فیلم و موسیقی را به‌دست ما برسانند ، به‌اندازۀ کافی بد و ناگوار است. اما اثرِ رفتنِ آن‌ها از این عرصه فقط کاهشِ تعداد افرادی نیست که از راهِ فعالیتِ فرهنگی ارتزاق می‌کنند. با بسته شدنِ هر مغازه‌ای که کارش فروشِ کتاب و موسیقی و یا اجارۀ فیلم است ، درواقع یکی از اماکنِ گردهمایی ، ارتباط و ملاقاتِ جماعتِ فرهنگ‌دوست و یک زمینه را از دست می‌دهیم و یک بافت شهری را تضعیف می‌کنیم.

تصادم فرهنگی اما تنها به چیزهایی که ناپدید شده و از میان رفته‌اند ، می‌پردازد و به چیزهایی که به‌جای آن‌ها به‌وجود آمده و ظهور کرده کاری ندارد.

دفاعِ تیمبرگ از اهالیِ فرهنگ درست مثل هواداری جین جاکوب۷ از سری‌ کتاب‌هایِ کمیکِ جف آلبرتسون۸ ، بیشتر احساسی است تا قانع‌کننده: آیا واقعاً با تعطیل شدنِ این «اماکنِ گردهمایی» چیزی ضروری را از دست می‌دهیم؟ این اماکن نه می‌توانند جای کافی‌شاپ‌های مجهز به وای‌فای - که هم‌اکنون به جای آنکه صرفاً محلی برای مصرف باشند ، به مأمنی برای محصولات خلاقانه نیز تبدیل شده‌اند - را بگیرند و نه جای تالارهایِ گفت‌وگوی آنلاینی که برای بحث‌های انتقادی مناسب هستند. آیا فعالیتِ فرهنگی حتماً باید در فروشگاه اتفاق بیفتد؟ به‌گفتۀ یکی از دوستانم که در دوران جوانی‌اش در یک فروشگاهِ عرضۀ محصولات ویدیویی و موسیقی کار کرده بود: این اماکن غالباً «دژهایی هستند برای بروز دقتِ هنرشناسیِ مردان». تیمبرگ در کتابش به‌نقل از کابابه می‌نویسد: «من هیچگاه اجازه نمی‌دهم کسی بدونِ اینکه رگبار گفته‌هایم درموردِ تاریخ را به رویش گشوده باشم ، محل کارم را ترک کند». اگر من را خائن به هنر هم بخوانید ، باز شخصاً ترجیح می‌دهم به‌وسیلۀ اینترنت با افرادی چون هامورابی کابابه ارتباط برقرار کنم؛ چون هروقت بخواهم از شر رگبار کلماتِ وی خلاص شوم ، محتاطانه دکمه‌ای را می‌زنم و می‌روم.

تیمبرگ در این کتاب و در سایر کتاب‌هایش فقط روی چیزهایی تمرکز می‌کند که نابود شده‌اند ، بدون اینکه به پدیده‌هایی توجه کند که به‌جای آن‌ها سربرآورده‌اند. البته او حق دارد از نظارۀ نابودیِ تعداد خیره‌کننده‌ای از مشاغلِ مربوط به چاپ و نشر و روزنامه‌نگاری ، که پس از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ رخ داد ، رنگ به رخسار نداشته باشد ( براساس آمارهای رسمی۹ ، حدود ۲۶۰۰۰۰ شغل فرهنگی از میان رفته است ) . این رویداد ، برای طبقۀ خلاق ، مصیبت بوده است. اما تیمبرگ موفق نمی‌شود به‌همان اندازه که به بدبختی‌ها می‌پردازد به نشانه‌هایِ زندگی نیز توجه کند. شرکت‌هایِ رسانه‌ایِ جدیدی چون «بازفید» و «وکس‌مدیا» در سال گذشته میزانِ سرمایه‌گذاری‌های پرخطر خود را میلیون‌ها دلار افزایش دادند ( «بازفید» ۵۰ میلیون دلار و «وکس‌مدیا» ۴۶.۵ میلیون دلار ) که بخشی از این سرمایه قرار است به استخدامِ نویسندگانِ فرهنگی و منتقدان اختصاص یابد. اینکه حقوق و مزایای شغل‌هایِ رسانه‌ایِ جدید با استانداردهای چند دهۀ گذشته برابری نمی‌کند ، مشکلِ معمولیِ اشتغالِ آمریکا است و مرتبط با همۀ مردم است ، نه اینکه مسئلۀ خاصِ طبقۀ خلاق باشد.

تیمبرگ در کتابش به‌خاطرِ نابودی فروشندگانِ فروشگاه‌هایِ تولیداتِ موسیقایی و گزارشگرانِ تخصصیِ هنرهای محلی یا به‌خاطرِ از دست دادنِ هفته‌نامه‌هایِ فرعی و شرکت‌های ضبط و پخش موسیقی و یا معماری متوسطِ پست‌مدرن و دیگر مؤسسات محبوبش ابراز تأسف می‌کند. چه در این زمینه با تیمبرگ همراهی کنید چه نکنید ، باید اذعان کرد که قوتِ فروپاشیِ فرهنگ در آن است که تنها به «آفرینندگان فرهنگ» نمی‌پردازد ، بلکه به بازیگرانِ نقش‌های فرعی ، که اغلب مورد تمسخر قرار می‌گیرند ، نیز توجه می‌کند. البته من امیدوار بودم تیمبرگ مطالعاتِ قبلیِ انجام‌شده روی این اشخاص را نیز معرفی کند. چنین مطالعاتی می‌توانست بر غنا و ظرافت استدلال‌هایِ او بیفزاید و موقعیت ما در آمریکایِ معاصر را با چشم‌اندازی وسیع‌تر بیان کند. به‌عنوان مثال ، کتابِ هاوارد.ای.بکر با نام عوالمِ هنر ، که نخستین‌بار در سال ۱۹۸۲ منتشر شد ، هنوز هم دربرگیرندۀ عمیق‌ترین و بهترین گفت‌وگوها است؛ در مورد اینکه «افرادِ پشتیبان» مانند تدوینگرانِ صدا ، کارگرانِ چاپخانه ، کارکنان گالری ، مربیان هنر ، خدمتکارانِ تورهایِ موسیقی چگونه در زیست‌بومِ وسیع‌تری از خلاقیت عمل می‌کنند. تیمبرگ می‌توانست نیروهایِ «برنده‌محورِ» امروزی را بعد از نیروهایی مطرح کند که در پاریسِ قرن نوزدهم مؤثر بودند؛ مانند همان کاری که پیر بوردیو در کتاب قوانینِ هنر انجام داد. یا می‌توانست وضعیت فعلیِ اشتغالِ آفرینندگانِ فرهنگ را با تحلیل‌هایِ موشکافانه و سرشار از اطلاعاتِ اقتصاددانی چون هانس آبینگ در کتاب چرا هنرمندان فقیرند؟ مقایسه کند. اما او هیچگاه از چنین اندیشمندانی نقل‌قول نمی‌کند.

قطعاً حق با تیمبرگ است که می‌گوید ، برای متخصصی خلاق بودن ، زمانِ گیج‌کننده و هولناکی است. اما تقریباً همیشه این‌طور بوده است؛ حتی مروری سریع بر تاریخِ روشنفکری هم چنین چیزی را نشان می‌دهد. جرج گیسینگ در کتابِ خیابانِ جدیدِ گراب ، ‌که در سال ۱۸۹۱ منتشر شد ، فلاکتِ نویسندگانی را به تصویر می‌کشد که زندگی‌شان بر اثر موجِ پیشینِ ویرانی‌هایِ خلاقانه و اختراعاتِ فناورانه واژگون شده بود. در آن زمان کاهش کتابخانه‌هایی که کتاب امانت می‌دادند و نیز افزایش مطبوعاتِ پرفروش موجبِ تغییر ماهیتِ بازار به‌سمتِ داستان‌های عامه‌پسند شده بود. می‌گویند رابرت اندرسونِ نمایشنامه‌نویس در میانۀ دهۀ ۵۰ یا به عبارتی در دورانِ اوجِ مداخلاتِ دولت و نیز اوجِ ارجِ عامه به هنر گفته است: «شما می‌توانید پول زیادی در تئاتر به جیب بزنید اما نمی‌توانید با آن امرار معاش کنید». اگر کمی عمیق‌تر به مسأله بنگرید ، درمی‌یابید که اوضاع در تمام زمان‌ها و در تمام مکان‌ها سخت بوده است و خواهد بود.

حال و روزِ افرادِ خلاق در آمریکای امروز تاحدودی بهتر از آن چیزی است که در سرتاسرِ طولِ تاریخِ بشر بوده است. این حقیقت که اکنون مفسران می‌توانند به «طبقۀ خلاق» اشاره کنند - همان‌طورکه تیمبرگ در عنوان فرعیِ کتابش از این اصطلاح استفاده کرده است۱۰ - نمایانگرِ دنیایی است که در آن ، سیاستمداران و برنامه‌ریزانِ شهری ارزشِ اقتصادیِ زندگیِ ساختارشکنانه را تشخیص می‌دهند. البته باید اذعان کرد که این طرز تفکر نقاط ضعفی هم دارد؛ مثل اینکه خلاقیتْ غالباً منادی و پیشروِ اشرافیت است. توماس فرانک از این موضوع با عنوان «نوعی مرام کامجویی برای دانشجویان هنر در دانشگاه‌های آیوی لیگ۱۱» یاد کرده است. این دیدگاهِ جدید می‌توانست نویسندگان تلاشگرِ دورانِ گیسینگ را مات و مبهوت کند؛ چرا که تا حدی گسترش کار خلاقانه در عرصۀ اقتصاد کنونی را نشان می‌دهد.

درنهایت ، نوعی حق‌به‌جانب بودنِ اعصاب خُردکن در فروپاشیِ فرهنگ وجود دارد. این حق‌به‌جانب بودن ، که ظاهراً ناشی از حسن‌نیت است ، به‌شدت در این نسل رواج دارد. اینکه تیمبرگ می‌خواهد در پایانِ مجادلاتِ خود به ما بقبولاند که وضعیتِ افرادِ خلاق از همیشه بدتر شده است ، دردآور نیست؛ بلکه شدتِ وخیم‌شدنِ اوضاع ، به‌نسبت ۲۰ سال گذشته ، عذاب‌آور است. دهۀ ۱۹۹۰ میلادی در سراسرِ کتابِ فروپاشی فرهنگ به‌مثابۀ بازگشت به عصر طلایی۱۲ اروپا عمل می‌کند. این سال‌ها ، مخصوصاً برای جراید ، سال‌های اوجِ حرفۀ روزنامه‌نگاری بود ، دورانِ اوجِ ابداعاتِ معماری و دوران شکوفایی موسیقی راکِ مستقل نیز بود. اما انتخاب افرادی چون دیوید لووری ، دین وارهام و دیوید بایرن ، برای انجام مصاحبه توسط تیمبرگ ، نمایانگر تمایلِ آشکار وی به چهره‌های نسلِ ایکس۱۳ است که درحال پیر شدن هستند. تیمبرگ توضیح می‌دهد که «هیچ علاقۀ خاصی به جیمز کامرون و یا کانیه وست ندارم. یک فرد مشهور و یک وسیله سرگرمیِ گروهی ، چه خوب باشد چه بد ، به مدافع نیازی ندارد». تیمبرگ به افرادِ حاشیه‌ای ، گمنام و متعلق به طبقاتِ محروم اجتماع و یا به افراد زیر ۴۰ سال هم علاقۀ چندانی ندارد. تمام مصاحبه‌های او با مردان سفیدپوستی است که در دهۀ ۹۰ میلادی ( بعضاً در دهۀ ۸۰ و یا آغاز دهۀ ۲۰۰۰ ) فوق‌العاده موفق بودند اما اکنون عملکرد خوبی ندارند ( اما هنوز می‌توان به دلایل منطقی به آن‌ها نمرۀ قبولی داد ) . به‌سختی می‌توان افرادی چون لووری و بایرن را به‌خاطر شکایت از کسادی کارشان سرزنش کرد؛ آن‌ها تجربۀ اصیلی از «دوران طلایی» دارند که می‌توانند در اختیار دیگران قرار دهند. آن‌ها احتمالاً ( و به‌واقع ) خود را به‌عنوان سخنگویان خیل عظیم هنرمندانِ دردکشیده‌ای به‌شمار می‌آورند که ابزار مشابهی برای سخنرانی و تبلیغ در اختیار ندارند. تیمبرگ مطمئناً می‌توانست برای سخن گفتن با گسترۀ وسیع‌تری از طبقۀ خلاقِ جامعه بیشتر تلاش کند. او می‌توانست از حلقۀ اجتماعی مربوط به خودش و نیز کسانی که در دایرۀ فعالیت‌های تبلیغاتی وی با او در ارتباط هستند ، فراتر برود.

قصد ندارم به‌عنوان یک نیروی فرهنگی که خودش بدون هرگونه ثباتی بر مسندی بالا تکیه زده است ( کسی که ۳۵ سال بیشتر ندارد ) وانمود کنم که اینجا هیچ چیز در معرض خطر نیست یا اینکه تمام نگرانی‌های تیمبرگ اغراق‌آمیز هستند. تیمبرگ برای جلب حمایت‌های بیشترِ طبقۀ متوسط از طبقه خلاق ، آشکارا استدلال می‌آورد ( اما جزئیاتِ این سیاست را طوری ناتمام رها می‌کند که هرکسی شک می‌کند که درکل قصد او فقط جلب حمایت از طرف طبقۀ متوسط جامعه بوده است ) . او همچنین ابراز نگرانی می‌کند از اینکه در آینده فقط کسانی قادر باشند وارد کار فرهنگ شوند که نیازی به دریافت پاداش و مزایا ندارند؛ مانند سلبریتی‌ها ، افراد خیلی ثروتمند و اعضای رسمی هیئت علمی دانشگاه‌ها. خب این یک مسئلۀ منطقی است که جای نگران شدن هم دارد اما مسئلۀ جدیدی نیست. علی‌رغم حس نوستالژیک خوشایندی که تقریباً در تمام صفحات فروپاشی فرهنگ وجود دارد ، متقاعد نشده‌ام که ما هیچگاه جامعه‌ای داشتیم که از این نظر عملکرد خیلی بهتری داشته است. اگر به‌دنبال دنیایی هستید که درآن خلاقیت یک پیشۀ حیاتی و بادوام است ، راهش از آینده می‌گذرد نه از گذشته. رویای دهۀ ۹۰ دیگر کافی نیست.



اطلاعات کتاب‌شناختی:

تیمبرگ ، اسکات ، فروپاشی فرهنگ: کشتارِ طبقۀ خلاق ، انتشارات دانشگاه ییل ، ۲۰۱۵

Timberg , Scott. Culture Crash: The Killing of the Creative Class. Yale University Press , 2015



پی‌نوشت‌ها:

* این مطلب در تاریخ ۸ ژانویه ۲۰۱۵ با عنوان No , the Internet Is Not Killing Culture در وبسایت اسلیت منتشر شده است.
[۱] Sam Zell: ساموئل زیل میلیاردر یهودی آمریکائی و مالک چندین شرکت ساختمانی و نشریاتی چون لس‌آنجلس‌تایمز ، شیکاگو تریبیون و نیویورک نیوزدی. او فارغ‌التحصیل حقوق از دانشگاه میشیگان آمریکا است.
[۲] Pauline Kael: از مشهورترین و بانفوذترین منتقدین تاریخ سینما. ۱۹۱۹ - ۲۰۰۱
[۳] «بنیادگرایی بازار» یا همان «بنیادگرایی بازار آزاد» اصطلاحی تحقیرآمیز است که برای نشان دادنِ اعتقاد راسخ نسبت به توانایی سیاست‌های «اقتصاد آزاد» یا سیاست‌های «بازار آزاد» در حل معضلات اقتصادی و اجتماعی وضع شده است.
[۴] the winner-take-all society منظور جامعه‌ای است که در آن ثروتمندان و قدرتمندان تمام مواهب و فرصت‌ها را تصاحب می‌کنند و برای ضعفا و افراد معمولی جامعه امکان بهره‌وری از مزایای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی وجود ندارد.
[۵] Lascaux: غاری در فرانسه حاوی نقاشی‌های از دوران باستان
[۶] Studs Terkel: نویسنده ، مورخ ، و هنرپیشۀ اهل ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۰۸ درگذشته بود. شهرت وی به‌سبب نقش برجسته‌اش در ثبت و ضبط تاریخِ شفاهی معاصر آمریکا بود.
[۷] Jane Jacobs شهروند کانادایی – آمریکائی و روزنامه نگار ، نویسنده و فعال حوزه شهری درگذشته به سال ۲۰۰۶ بوده است. وی نویسندۀ کتابی با عنوان «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکا» بوده است.
[۸] Jeff Albertson نویسندۀ سری کتاب‌های کمیک Comic Book Guys است.
[۹] U. S. News & World
[۱۰] اصطلاح «طبقۀ خلاق» را که هم اکنون متدوال شده است؛ ریچارد فلوریدا ابداع کرده است.
[۱۱] نام گروهی از دانشگاه‌های قدیمی و نامور بخش شرقی ایالات متحده ( از جمله: هاروارد و پرینستون و ییل و کرنل ) که با هم همبستگییهٔورزشی و غیره دارند
[۱۲] belle époque: عصر طلایی اروپا از سال ۱۸۷۱ تا شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ است که سرشار از شکوفایی ، امید و صلح برای مردم اروپا بوده است.
[۱۳] Gen X در واقع اشاره دارد به نسلی که بعد از جنگ جهانی دوم و در دورانِ افزایشِ زاد و ولد متولد شدند. بازه‌ای بین سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰.

0
نام:*
ایمیل:


جستجو در سایت
استارت آپ ها

ایده ها برای استارت آپ موجب رونق کسب و کارهای اینترنتی

آینده / استارت آپ

استارت‌آپ‌ها ادبیات بازار سرمایه را بلدند؟

استارت آپ

صدور تاییدیه دانش بنیانی شتابدهنده صدر فردا

اخبار / استارت آپ

اپلیکیشن شارژاپ

گوناگون / استارت آپ / رپرتاژ آگهی / بازتاب

جذاب‌ترین ایده‌های B2B در سال 2020

استارت آپ

۱۰ استارتاپ که بدون سرمایه به سوددهی رسیدند

استارت آپ

ایده ها و پیشنهاد برای استارت آپ در سال جدید

راهکارها و ترفند ها / استارت آپ

استارت‌آپ ایرانی؛ مرجع اول زنان افغان

استارت آپ

شروع یک کسب و کار نوپا پلتفرمی

استارت آپ

برنامه شبکه اجتماعی تیندر

گوناگون / معرفی وب سایت / استارت آپ

10 استارت آپ برتر تاکسیرانی جهان

استارت آپ

پخت پیتزاهای هیجان انگیز با هوش مصنوعی

آینده / استارت آپ

ایده‌ های استارتاپی فراموش شده‌

دورنما / بازار / استارت آپ

اپل، استارتاپ فناوری خودران Drive.ai را تصاحب کرد

استارت آپ

بررسی مهمترین چالش‌های تیم‌های استارتاپی

استارت آپ

نگرانی کاربران از هزینه تعمیر و تامین قطعات

گفت و گو / بازار / استارت آپ

مصاحبه با مدیرعامل و بنیان‌گذار استارتاپ Moz

گفت و گو / استارت آپ

آشنایی با استارت آپ های حوزه مدیریت آب

استارت آپ

راه اندازی ۷۰ استارت آپ توسط نخبگان ایرانی

استارت آپ

معرفی هشت استارت‌آپ‌ موفق ایرانی در حوزه فینتک

استارت آپ

اولین مرورگر شرعی دنیا

استارت آپ

از صفر تا پیست

استارت آپ

معرفی برترین استارتاپ‌های CES 2019

اخبار / استارت آپ

تبلیغات
درباره ما

مجله اینترنتی دیپروتد نشریه مجازی بر بستر اینترنت به مسائل آموزشی و مقالات پیرامون کسب وکار های نوپا یا استارت آپ ها و سبک زندگی است فعالیت و محتوای مطالب ارائه شده در سایت همه بیشتر در حوزه مدیریت، کارآفرینی ، روانشناسی ،اقتصادی و فناوری اطلاعات است نام اصلی دیپروتد "ریشه های عمیق " با مجوز رسمی از هیات نظارت برمطبوعات مشغول به فعالیت است

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید